آقایون داداشا یه چیزی میگم جان مادرتون انرژی ،ثبت بدین، ک
آقایون داداشا یه چیزی میگم جان مادرتون انرژی ،ثبت بدین، کوه استرسم😥
.
.
.
.
.
قضیه از این قراره که توی مدرسه من، یه کلاس تابستونه برای درس های اصلی گذاشتن که کاملا متفاوت بود با هر کلاس فوق برنامه دیگه ای. چون دقیقا وایب مدرسه رو میداد! زنگ تفریح داشتیم و از ۷ صبح بود تا ۱۲ و نیم ظهر. و من توی این کلاس فوق برنامه، یه روز که توی زنگ تفریح داشتم برای خودم میچریدم یهو
یه دختررو دیدم که موهاش پسرونه بود و خیلی ناز بود. رفتم بهش گفتم موهات رو کجا کوتاه کردی و اون هم جوابم رو داد. و قضیه تموم شد و دیگه ندیدمش. کاش هنوز هم نمیدیدمش! چون آخرای کلاس تابستونه و الان که ۳ روزه مدارس شروع شده من مثل سگگگگ رو این لعنتی کراش زدم!
( اون کداس نهم عه و من هفتم)
و امروزززززز!
مقنعه ام رو تا رو پیشونی و و روی دماغم آوردم و فقط چشمام معلوم بود. میخواستم برم تو مدرسه بچرخم تا ببینمش و یه دل سیررر نگاش کنم( یک دافیه🤌💋) تا اینکهههههه
اون و دوستاش هم منو دیدن و ظاهر خنده دارم خندیدن( دوستاش، نه خودش) و خودش وقتی منو دید یه لبخند ریز زد. و از اون موقع دوستاش داشتن میگفتن که من چقدر شبیه یکی ام که اونا میشناسن( اینا رو فقط از روی ابرو و چشمام میگفتن) و سعی کردن مقنعه ام رو دربیارن و من هم هی در میرفتم. یکیشون پرسید: چندمی؟ منم با کرم هایی که داشتم جواب دادم: هفتم ۳! و فرار کردم و اونا هم به دنبالم!
به کلاس که رسیدم سعی کردم پشت پرده یا هرجایی قایم بشم و اونا وقتی اومدن تو کلاس و منو دیدن
یکم با دوستام حرف زدن( من هنوز اون نقاب مقنعه ای داشتم و اونا نسبتا با دوستام صمیمی بودن)
و بعد رفتن و دیگه ندیدمش. و فردا قراره برم بهش پیشنهاد دوستی بدم ( دوستی عادی! نه رابطه عاشقانه! من لزبین نیستم😑) دارم از استرس جوابش میمیرم توروخدا انرژی مثبت بدین😞
.
.
.
.
.
قضیه از این قراره که توی مدرسه من، یه کلاس تابستونه برای درس های اصلی گذاشتن که کاملا متفاوت بود با هر کلاس فوق برنامه دیگه ای. چون دقیقا وایب مدرسه رو میداد! زنگ تفریح داشتیم و از ۷ صبح بود تا ۱۲ و نیم ظهر. و من توی این کلاس فوق برنامه، یه روز که توی زنگ تفریح داشتم برای خودم میچریدم یهو
یه دختررو دیدم که موهاش پسرونه بود و خیلی ناز بود. رفتم بهش گفتم موهات رو کجا کوتاه کردی و اون هم جوابم رو داد. و قضیه تموم شد و دیگه ندیدمش. کاش هنوز هم نمیدیدمش! چون آخرای کلاس تابستونه و الان که ۳ روزه مدارس شروع شده من مثل سگگگگ رو این لعنتی کراش زدم!
( اون کداس نهم عه و من هفتم)
و امروزززززز!
مقنعه ام رو تا رو پیشونی و و روی دماغم آوردم و فقط چشمام معلوم بود. میخواستم برم تو مدرسه بچرخم تا ببینمش و یه دل سیررر نگاش کنم( یک دافیه🤌💋) تا اینکهههههه
اون و دوستاش هم منو دیدن و ظاهر خنده دارم خندیدن( دوستاش، نه خودش) و خودش وقتی منو دید یه لبخند ریز زد. و از اون موقع دوستاش داشتن میگفتن که من چقدر شبیه یکی ام که اونا میشناسن( اینا رو فقط از روی ابرو و چشمام میگفتن) و سعی کردن مقنعه ام رو دربیارن و من هم هی در میرفتم. یکیشون پرسید: چندمی؟ منم با کرم هایی که داشتم جواب دادم: هفتم ۳! و فرار کردم و اونا هم به دنبالم!
به کلاس که رسیدم سعی کردم پشت پرده یا هرجایی قایم بشم و اونا وقتی اومدن تو کلاس و منو دیدن
یکم با دوستام حرف زدن( من هنوز اون نقاب مقنعه ای داشتم و اونا نسبتا با دوستام صمیمی بودن)
و بعد رفتن و دیگه ندیدمش. و فردا قراره برم بهش پیشنهاد دوستی بدم ( دوستی عادی! نه رابطه عاشقانه! من لزبین نیستم😑) دارم از استرس جوابش میمیرم توروخدا انرژی مثبت بدین😞
۲.۱k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.