رمان من مرگ را به جان خود خریدم:) پارت۱۵.ببخشید دیر شد.
من مرگ را به جان خود خریدم:)
پارت ۱۵
امیر :
رفتم دنبال هلیا و با رهام و هلیا رفتیم سمت شمال. هلیا بی صدا گریه میکرد. استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود. ارشد ام اس داشت و پارمیس از دریا میترسید. چند ساعته از زمان داروهای ارشد گذشته و همه اینا فقط تو سرم اکو میشدن. گوشیم زنگ خورد. اردلان بود
+سلام امیر
_سلام اردلان. خوبی؟
+نه.قایق ارشد و پارمیس پیدا نشده. ۳ساعته از زمان داروهای ارشد گذشته و صدرصد یه علائمی داشته. پارمیس هم که از دریا میترسه. واقعا داریم روانی میشیم. ماهک فهمیده. شاهد فهمیده.کریم بزرگ فهمیده و خیلی مضطربه. فقط خدا خدا میکنیم مادر ارشد متوجه نشه .
-نمیدونم چی بگم! عموجان چیزی نگفت؟
+نه.دستور داد نیروهای امدادی رو بیشتر کنیم
_شاهد؟
+دنبالشون میگردن. دو دوره رفتن دریا. منتظرن شما برسین سه تا قایق شیم بریم.
-احتمال اینکه از مرز ابی ایران خارج شدن هست؟
+اره.پنجاه پنجاهه ولی شاهد میگه فقط چند ساعته تو دریا گم شدن پس زیاد نمیتونیم بگیم از مرز ابی ایران خارج شدن. با سرعت بالا بیا که زودتر برسی و مراقب خودت باش
_باشه.قطع میکنم. خدافظ
+خدافظ
قطع کردم.
هلیا با حالت ترس و بغض گفت
+یعنی چی از مرز ایران خارج شدن! پارمیس از دریا خیلی میترسه. هیچکس نمیتونه ارومش کنه و میگی ارشد ام اس داره و چند ساعته از داروهاش گذشته. امیر بلایی سر پارمیس نیاد امیر
_هلیا بهم استرس نده. هیچ اتفاقی نمیوفته.
با سرعت بیشتری روندم تا زودتر برسیم.
رسیدیم. هلیا به حالت دو رفت سمت پیام و اردلان. منم پیاده شدم. رهام هم پیاده شد. پیام و اردلان اومدن جلو و سلام و علیک کردن. شاهد هم اومد
+خوش اومدی امیر
_فعلا که خوش نیست
+هعی.چی بگم
_پیدا نشدن؟
+نه
پارمیس:
کیفم رو برداشتم و گوشیمو در اوردم و چک کردم. همون لحظه انتن گرفت. سریع به امیر زنگ زدم
_الو.الو.امیر
+پارمیس.کجایین؟
_ن.نمیدونم
ارشد گوشی رو ازم گرفت
_الو.امیر
+ارشد.ارشد کجایین
_ما به سمت جنوب کشیده میشیم. از سمت اسکله بیاید به سمت جنوب. فکر نمیکنم از مرز ایران خارج شده باشیم
+صدا رو از رو اسپیکر بردار .
ارشد از اسپیکر برداشت و بعد گفت خوبم. باشه. باشه حواسم هست.
ارشد :
به گفته امیر گوشی رو از اسپیکر دراوردم
+ارشد خوبی؟ چند ساعته از وقت داروهات گذشته!
_خوبم
+از پارمیس مراقبت کن. اون اب دریا میترسه. مراقب. ب با. ش.
و بعد قطع شدم.
وقتی برگشتم پارمیس با تعجب نگاهم میکرد
+چی گفت؟
_هیچی ولش کن
حالم خوب نبود شش ساعت از وقت داروهام گذشته بود. اگر یک دز دیگه بهم نمیرسید حالم بد تر میشد .
نمیخواستم پارمیس رو بترسونم پس نگفتم که حالم خوب نیست. نمیدونم چقدر گذشت که از حال رفتم.
ادامه دارد...
پارت ۱۵
امیر :
رفتم دنبال هلیا و با رهام و هلیا رفتیم سمت شمال. هلیا بی صدا گریه میکرد. استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود. ارشد ام اس داشت و پارمیس از دریا میترسید. چند ساعته از زمان داروهای ارشد گذشته و همه اینا فقط تو سرم اکو میشدن. گوشیم زنگ خورد. اردلان بود
+سلام امیر
_سلام اردلان. خوبی؟
+نه.قایق ارشد و پارمیس پیدا نشده. ۳ساعته از زمان داروهای ارشد گذشته و صدرصد یه علائمی داشته. پارمیس هم که از دریا میترسه. واقعا داریم روانی میشیم. ماهک فهمیده. شاهد فهمیده.کریم بزرگ فهمیده و خیلی مضطربه. فقط خدا خدا میکنیم مادر ارشد متوجه نشه .
-نمیدونم چی بگم! عموجان چیزی نگفت؟
+نه.دستور داد نیروهای امدادی رو بیشتر کنیم
_شاهد؟
+دنبالشون میگردن. دو دوره رفتن دریا. منتظرن شما برسین سه تا قایق شیم بریم.
-احتمال اینکه از مرز ابی ایران خارج شدن هست؟
+اره.پنجاه پنجاهه ولی شاهد میگه فقط چند ساعته تو دریا گم شدن پس زیاد نمیتونیم بگیم از مرز ابی ایران خارج شدن. با سرعت بالا بیا که زودتر برسی و مراقب خودت باش
_باشه.قطع میکنم. خدافظ
+خدافظ
قطع کردم.
هلیا با حالت ترس و بغض گفت
+یعنی چی از مرز ایران خارج شدن! پارمیس از دریا خیلی میترسه. هیچکس نمیتونه ارومش کنه و میگی ارشد ام اس داره و چند ساعته از داروهاش گذشته. امیر بلایی سر پارمیس نیاد امیر
_هلیا بهم استرس نده. هیچ اتفاقی نمیوفته.
با سرعت بیشتری روندم تا زودتر برسیم.
رسیدیم. هلیا به حالت دو رفت سمت پیام و اردلان. منم پیاده شدم. رهام هم پیاده شد. پیام و اردلان اومدن جلو و سلام و علیک کردن. شاهد هم اومد
+خوش اومدی امیر
_فعلا که خوش نیست
+هعی.چی بگم
_پیدا نشدن؟
+نه
پارمیس:
کیفم رو برداشتم و گوشیمو در اوردم و چک کردم. همون لحظه انتن گرفت. سریع به امیر زنگ زدم
_الو.الو.امیر
+پارمیس.کجایین؟
_ن.نمیدونم
ارشد گوشی رو ازم گرفت
_الو.امیر
+ارشد.ارشد کجایین
_ما به سمت جنوب کشیده میشیم. از سمت اسکله بیاید به سمت جنوب. فکر نمیکنم از مرز ایران خارج شده باشیم
+صدا رو از رو اسپیکر بردار .
ارشد از اسپیکر برداشت و بعد گفت خوبم. باشه. باشه حواسم هست.
ارشد :
به گفته امیر گوشی رو از اسپیکر دراوردم
+ارشد خوبی؟ چند ساعته از وقت داروهات گذشته!
_خوبم
+از پارمیس مراقبت کن. اون اب دریا میترسه. مراقب. ب با. ش.
و بعد قطع شدم.
وقتی برگشتم پارمیس با تعجب نگاهم میکرد
+چی گفت؟
_هیچی ولش کن
حالم خوب نبود شش ساعت از وقت داروهام گذشته بود. اگر یک دز دیگه بهم نمیرسید حالم بد تر میشد .
نمیخواستم پارمیس رو بترسونم پس نگفتم که حالم خوب نیست. نمیدونم چقدر گذشت که از حال رفتم.
ادامه دارد...
- ۲.۵k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط