السلام علیکم یا اولیاء اللهالسلام علیکم و رحمه الله و ب
💟السلام علیکم یا اولیاء الله💚السلام علیکم و رحمه الله و برکاته💟
💚صلی الله علی محمد النبی و آله💚
خاطره ای عجیب و جالب از زبان عارف ربانی حضرت آیت الله ناصری(رضوان الله علیه ):
👈یک شب، در نجف همراه شهید دستغیب و مرحوم حاج مومن و رفقا نشسته بودند و صحبت می کردیم. حاج مومن گفت: یک شبِ جمعه¬ای بود. هوا هم تابستانی و مهتاب و بسیار عالی بود. شهید دستغیب که از منبر پایین آمدند. گفتیم که امشب کوه برویم. اسم آن کوه را هم بردند که بیرون شیراز بود. شهید دستغیب گفتند باشد می رویم. سماور و دستگاه را برداشتیم و شبانه دو نفری بیرون شیراز رفتیم. هوا مهتابی بود. فرش را پهن کردیم و چایی درست کردیم و شروع کردیم راجع به معارف صحبت کردیم. می گفت از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. راجع به حضرت حق و حضرت بقیه الله صحبت می کردیم. بعد از مدتی شهید دستغیب مشغول نماز شب شدند. من هم دراز کشیدم. این کوه هم سراشیب بود. همین طور که من دراز کشیده بودم و دستم زیر سرم بود و داشتم در مورد قدرت حق فکر می کردم. می گفت عوالم الهی را می دیدم و در مورد آنها فکر می کردم.
یک دفعه دیدم که از کوه دارد ریگ می ریزد! ما اعتنا نکردیم. همین طور که آقا مشغول نماز بودند و من هم دستم زیر سرم و داشتم فکر می کردم. یک دفعه دیدم یک چیزی جلویم ایستاد. نگاه کردم دیدم یک شیر بسیار بزرگ است آقا. جلوی من همین طور ایستاد. من یک مقداری نگاهش کردم، او هم یک کم به من نگاه کرد و یک مقداری به آقای دستغیب نگاه کرد. ایشان در نماز وترشان بودند و داشتند دعا می کردند و هیچ تکان نخوردند. شیر سرش را آورد طرف پای من که دراز بود. من پایم را تکان ندادم. خدا شاهد است. گفتم اگر که تو مأموری که من را بخوری، چه پایم را عقب بکشم چه نکشم می خوری. اگر هم مأمور نباشی که چرا پایم را عقب بکشم؟ می گفت: همین طور پایم دراز بود. آمد پای من را بو کرد و بعد در چشم های من نگاه کرد و رفت.
ولیّ حق است، تمام امور را به اذن او می بیند. لذا همه را به او واگذار می کند و خودش عقب می ایستد. نه اینکه بروی بخوابی! فعالیت داشته باش لکن مدیریت با او است.
بعد مرحوم حاج مومن می گفت بعد از اینکه شیر رفت مقداری دیگر نشستیم دو مرتبه دیدیم دارد از بالای کوه ریگ می آید. ما دیگر اعتنا نکردیم. و مشغول ذکر و فکر خود بودیم. دیدم یک کسی گفت: سلام علیکم. گفتم: علیکم السلام. نگاه کردم دیدم یک آقایی است لباس¬های متعارفی پوشیده است لکن نورانی است. آقای دستغیب هم هنوز مشغول نماز وترش بود. پرسید: حالتان چطور است؟ گفتم: الحمدالله بفرمائید بنشینید. گفت: می خواهم بروم. پرسیدم: کجا؟ دستش را نشان داد یک نوری از وسط دستش به طرفی تابید. گفت: مأموریت دارم این طرف بروم. هر کجایی که این نور برود من مأموریت دارم بطرف این نور بروم.
در آیه قرآن هم دارد که مؤمنین در روز قیامت نورشان در بین دستهایشان است آقا. بنده های خدا و اولیای الهی به این درجه و مقام و بالاتر از اینها رسیدند. آن وقت ائمه اطهار این مطالب را ندارند؟ وقتی اولیای الهی و دوستان خدا این قدرت را داشته باشند از گذشته و آینده خبر بدهند، آن وقت اهل بيت عليهم السلام این قدرت را ندارند ؟ الحاصل آقا.
@gowharemarefat
💚صلی الله علی محمد النبی و آله💚
خاطره ای عجیب و جالب از زبان عارف ربانی حضرت آیت الله ناصری(رضوان الله علیه ):
👈یک شب، در نجف همراه شهید دستغیب و مرحوم حاج مومن و رفقا نشسته بودند و صحبت می کردیم. حاج مومن گفت: یک شبِ جمعه¬ای بود. هوا هم تابستانی و مهتاب و بسیار عالی بود. شهید دستغیب که از منبر پایین آمدند. گفتیم که امشب کوه برویم. اسم آن کوه را هم بردند که بیرون شیراز بود. شهید دستغیب گفتند باشد می رویم. سماور و دستگاه را برداشتیم و شبانه دو نفری بیرون شیراز رفتیم. هوا مهتابی بود. فرش را پهن کردیم و چایی درست کردیم و شروع کردیم راجع به معارف صحبت کردیم. می گفت از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. راجع به حضرت حق و حضرت بقیه الله صحبت می کردیم. بعد از مدتی شهید دستغیب مشغول نماز شب شدند. من هم دراز کشیدم. این کوه هم سراشیب بود. همین طور که من دراز کشیده بودم و دستم زیر سرم بود و داشتم در مورد قدرت حق فکر می کردم. می گفت عوالم الهی را می دیدم و در مورد آنها فکر می کردم.
یک دفعه دیدم که از کوه دارد ریگ می ریزد! ما اعتنا نکردیم. همین طور که آقا مشغول نماز بودند و من هم دستم زیر سرم و داشتم فکر می کردم. یک دفعه دیدم یک چیزی جلویم ایستاد. نگاه کردم دیدم یک شیر بسیار بزرگ است آقا. جلوی من همین طور ایستاد. من یک مقداری نگاهش کردم، او هم یک کم به من نگاه کرد و یک مقداری به آقای دستغیب نگاه کرد. ایشان در نماز وترشان بودند و داشتند دعا می کردند و هیچ تکان نخوردند. شیر سرش را آورد طرف پای من که دراز بود. من پایم را تکان ندادم. خدا شاهد است. گفتم اگر که تو مأموری که من را بخوری، چه پایم را عقب بکشم چه نکشم می خوری. اگر هم مأمور نباشی که چرا پایم را عقب بکشم؟ می گفت: همین طور پایم دراز بود. آمد پای من را بو کرد و بعد در چشم های من نگاه کرد و رفت.
ولیّ حق است، تمام امور را به اذن او می بیند. لذا همه را به او واگذار می کند و خودش عقب می ایستد. نه اینکه بروی بخوابی! فعالیت داشته باش لکن مدیریت با او است.
بعد مرحوم حاج مومن می گفت بعد از اینکه شیر رفت مقداری دیگر نشستیم دو مرتبه دیدیم دارد از بالای کوه ریگ می آید. ما دیگر اعتنا نکردیم. و مشغول ذکر و فکر خود بودیم. دیدم یک کسی گفت: سلام علیکم. گفتم: علیکم السلام. نگاه کردم دیدم یک آقایی است لباس¬های متعارفی پوشیده است لکن نورانی است. آقای دستغیب هم هنوز مشغول نماز وترش بود. پرسید: حالتان چطور است؟ گفتم: الحمدالله بفرمائید بنشینید. گفت: می خواهم بروم. پرسیدم: کجا؟ دستش را نشان داد یک نوری از وسط دستش به طرفی تابید. گفت: مأموریت دارم این طرف بروم. هر کجایی که این نور برود من مأموریت دارم بطرف این نور بروم.
در آیه قرآن هم دارد که مؤمنین در روز قیامت نورشان در بین دستهایشان است آقا. بنده های خدا و اولیای الهی به این درجه و مقام و بالاتر از اینها رسیدند. آن وقت ائمه اطهار این مطالب را ندارند؟ وقتی اولیای الهی و دوستان خدا این قدرت را داشته باشند از گذشته و آینده خبر بدهند، آن وقت اهل بيت عليهم السلام این قدرت را ندارند ؟ الحاصل آقا.
@gowharemarefat
- ۱.۲k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط