پارت ۸
اون ؟
___تهیونگ؟___
اینجا چکار میکرد
چرا به من نگاه میکرد
دوتامون چند مین به هم دیگه نگاه میکردیم
ویو تهیونگ:
یک ماه از اون روز میگذره
از اون روزی که دنیا برام سیاه و سفید شد
فقط آغوش ات رو میخواستم
چند شب مست می کردم
هانا یه اتاق رو خالی کرده بود و تمام وسایل ات رو اونجا میریخت من بعد مست کردن میرفتم اونجا و عطر ات رو روی لباساش بو میکردم و همونجا هم خوابم می برد
ولی همین چند روز بعد یه خبر باعث شد دیگه مست نکنم
هرزه بازی خودش بود ...
هانا خانم باردار شد
دلم میخواست شغل اصلیم رو
رو کنم و به همه چیز خاتمه بدم
من حتی بهش دست نزدم
چهار روز من رو از خونم پرت کرد بیرون
کی ار خونه خودش پرت میشه بیرون ؟؟؟
تازه به خاطر کاری که نکرده بود!
توی اون چهار روز حالا ات رو درک کردم وقتی از خونه رفت بیرون....
بعد اون روزا هانا گیر داده بود باید بریم خرید و منم باید بیام چون لباسایی که میپوشم سلیقه ات بود و میگفت خیلی مزخرف و زشتن و بیشتر تهدیدم کرد
دیگه بس بود ...
بعد اون پاساژ لعنتی باید ات کوچولوم رو پس میگرفتم
هیچی مورد پسندش نبود ولی داخل یک مغازه توی ویترین لباسی پیدا کرد سرع رفت داخل و گفت حتما خوشگل میشم
ولی من توی خودم بودم...
یعنی اگه این لباس زیبا تن ات کوچولوم بود چه شکلی میشد؟
هانا رفت لباس سایز خودش رو بگیره
ولی انگاری یه دختر دیگه اون سایز
رو برداشته بود و اون لباس همون سایز فقط یکی داشتن
به جاش یه لباس گشاد تر دادن و همینجوری غر میزد و رفت توی اتاق پرو
گوشیم رو روشن کردم که فعلا سرگرم بشم ی
که یهو یه دختر مو خرمایی بهم میخوره سرش رو بالا میاره
اون ات بود ؟
توی اون لباس واقعا زیبا شده بود
هانا از اتاق پرو درومد
نگاهش روی ات افتاد بهش حمله کرد و میخواست اون لباس رو دربیاره
جلوش رو گرفتم
و بهش گفتم صبر کنه
روبه ات کردم
Tah:میشه بیای دنبالم ؟
بدون این که چیزی بگه اومد دنبالم
روی صندلی نشوندمش
تهیونگ:ببخشید ماه من
خودت از خشم من خبر داری
ولی وقتی رفتی احساس کردم نیمه ای از قلبم که بهت وصل بود کنده شده
دلم آغوشت رو میخواست
بوی عطرت
اون لبخندهایی که با قلبم بازی میکرد
بهت قول دادم تا زنده ام تنهات نزارم ولی نشد...
اون روز که زنگ زدم برای طلاق ..
بعد از چند دقیقه هانا پیداش شد و ..(توضيح میده)
و میخوام به ایم قضیه خاتمه بدم میشه کمک کنی
فقط به حرفم گوش بده پرنسس قلبم
ات:چرا الان داری میگی
این همه مدت
تهیونگ:میدونم میدونم، ببخشید ماه من
یه قضیه مهمی هست که باید بهت میگفتم
ولی میترسیدم ترکم کنی
ات:اگه اون عکس ها رو باور نکرده بودی من نه به خاطر همون قضیه مهمی که میگی نه این ترکت نکرده بودم
تهیونگ:ات.. من..من
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.