عاشقانه

دلتنگ تو هستم که  دلم  کرده هوایت
شک نیست، مرا می‌کشد این درد نهایت
تا  چند  لب  پنجره ها   کز کنم  از غم
با پنجره ها  از  تو کنم  حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره  خاموش  بماند
فریاد  سکوتم  برسد   تا  به  صدایت
با خنده  بریدی  دل و  با گریه دویدم
گفتی به من خسته  همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی  بن بست از دست  من مست  ببین  کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب  با  تو  ولی  باز  نکردم  به  شکایت
تا  زنده ام  امروز  بیا باش ، که  فردا
یک مشت  فقط خاطره  مانده است برایت
دیدگاه ها (۰)

روانشناسی

روانشناسی

عاشقانه

عاشقانه باعزیزترینم A

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط