کاردیشلریم و سوسعم (پارت32)
عمر: آسیه بخدا...
آسیه: هییییس هیچوقت فک نمیکردم اینقدر بد باشی
عمر: آسیه لطفا وایسا نرو آسیههههه...(میره دنبال آسیه)
آسیه: دنبالم نیا عمر
عمر: آسیه لطفا گوش کن لطفا تو حرفامو گوش کن
آسیه: هیچی نمیخوام بشنوم... حیف اون روزای که داداش صدات کردم حیف اون روزای که بهترین داداشم میدونستمت
عمر: آسیه این حرفو نزن فقط گوش کن لطفااااا
آسیه: بگو ببینم
عمر: همه چیو برای آسیه تعریف کردم اینکه مشروب های دوستای دروک تو یخچال بوده و من اشتباهی بجای آب خوردم آسیه تقریبا باور کرده بود اما هنوزم لجبازی میکرد
آسیه: من حرفای عمرو باور کردم اما نه کامل نمیتونستم خودمو دلداری بدم
عمر: فهمیدی جریان چیه؟
آسیه: باشه قبول من تا یک جاهاییش رو باور کردم اما عمر اگه دروغ گفته باشیـ...........هیچوقت نمیبخشمت ازت دوری میکنم و دیگه منو نمیبینی
عمر: تروخدا اینجوری نگو اخه من با اون دختر چیکار بعدشم اگه من بزور میخواستم به سوسن نزدیک شم چرا خود سوسن منو برد دکتر
آسیه: بردت دکتر؟
عمر: آره برد
آسیه: عمر من از دروک میترسم میدونی اگه دروک چقدر رو سوسن حساسه چون فقط یه خواهر داره اینو میدونی که
عمر: هعیییی نمیدونم چیبگم چیکار کنم حق با توعه دروک خیلی رو سوسن حساسه فک نمیکنم بهمون رحم کنه
آسیه: نه اینطوری نگو این مهمه که من حرفتو باور میکنم بزار هرچی میخواد بشه...بیا بریم قضیه رو واسه آیبیکه و اگولجان بگیم ببینیم اونا چی میگن
عمر: یعنی واقعا تو حرفمو باور کردی؟؟؟؟
آسیه: معلومه که باور کردم عمر
عمر: تو این شرایط خوشحال شدم و آسیه رو بغل کردم... آسیه چه خوبه که دارمت با آسیه رفتیم پیش اگولجان و آیبیکه وقتی رسیدیم خونه براشون تعریف کردیم اوناهم حرفمو باور کردن
دروک: به سوسن اعتماد کردم و رفتم به همون خونه شیشه مشروب رو دیدم که رو میز بود و نصفشو عمر خورده بود بقیش تقریبا ریخته بود رو میز شوکه شدم
سوسن: دیدی دروک دیدی دروغ نمیگم
دروک: دیدم ولی اگه باور نمیکردمم با تو کاری نداشتم حالا شاید یه تنبیه کوچیک با اجازه بابا میکردمت ولی کار اصلیم با عمر بود چون تو فیلم اون بزر بهت نزدیک شد
سوسن: دروک ول کن این قضیه رو الان حرفمو باور کردی یا نه؟
دروک: نمیدونم باید فک کنم دو دوتا چهارتا کنم ببینم چی میشه
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.