رادیوی تاکسی روشن بود و گوینده رادیو می گفت : «باور کنیم
رادیوی تاکسی روشن بود و گوینده رادیو میگفت : «باور کنیم که سر هر کدام از کوچههای خیابان زندگی مان اتفاقی جدید انتظار ما را میکشد و از سر هیچ کوچهای بی توجه رد نشویم، شاید اتفاق خجستهای سر کوچه بعدی منتظر ایستاده باشد...»
مردی که عقب تاکسی پهلوی من نشسته بود، گفت: «اتفاق خجسته دیگه چیه؟ تو این برف و یخبندان ما داریم از سرما قندیل میبندیم، این داره از اتفاق خجسته میگه، آخه مگه اتفاق خجسته هم جایی هست ؟»
راننده گفت: «بودنش که هست ، ولی نمیدونم چرا برای ما پیش نمیاد.» مرد پرسید: «مثلاً اگه الان چه جوری بشه برای شما اتفاق خجستهایه؟»
راننده گفت : «من شانزده سالم که بود خاطرخواه دختر همسایهمون شدم، اگه الان بعد از بیست و پنج سال دختر همسایهمون سوار تاکسی بشه که من یه نظر ببینمش این میشه خجستهترین اتفاق دنیا !»
همان موقع خانمی که کنار خیابان ایستاده بود، گفت «مستقیم» و روی صندلی جلو کنار راننده نشست. گوینده رادیو هنوز داشت حرف میزد: «امروز پنجشنبه بیست و هفتم دی ماه است و هنوز درختهای شهر ما از برفی که چند روز پیش باریده سفیدپوش است... »
👤 سروش صحت
🗒 تاکسینوشتها
مردی که عقب تاکسی پهلوی من نشسته بود، گفت: «اتفاق خجسته دیگه چیه؟ تو این برف و یخبندان ما داریم از سرما قندیل میبندیم، این داره از اتفاق خجسته میگه، آخه مگه اتفاق خجسته هم جایی هست ؟»
راننده گفت: «بودنش که هست ، ولی نمیدونم چرا برای ما پیش نمیاد.» مرد پرسید: «مثلاً اگه الان چه جوری بشه برای شما اتفاق خجستهایه؟»
راننده گفت : «من شانزده سالم که بود خاطرخواه دختر همسایهمون شدم، اگه الان بعد از بیست و پنج سال دختر همسایهمون سوار تاکسی بشه که من یه نظر ببینمش این میشه خجستهترین اتفاق دنیا !»
همان موقع خانمی که کنار خیابان ایستاده بود، گفت «مستقیم» و روی صندلی جلو کنار راننده نشست. گوینده رادیو هنوز داشت حرف میزد: «امروز پنجشنبه بیست و هفتم دی ماه است و هنوز درختهای شهر ما از برفی که چند روز پیش باریده سفیدپوش است... »
👤 سروش صحت
🗒 تاکسینوشتها
۷۷۴
۰۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.