• حدِ وسـط نداشـتم هیـچ گاه!
• حدِ وسـط نداشـتم هیـچگاه!
یا شـادِ شاد، یا غمگیـنِ غمگین.
یا شادی، داشـت پروازم میداد،
یا غم، داشـت مرا میکشـت.
در دوسـت داشتن هم همـین بودم، همیشه.
یا آنقدر دوسـت داشتم،
که حد نداشـت،
یا آنقدر دوسـت نداشتم که اهمیتی داشـتهباشد.
و همـین مانع از معاشـرت من با آدمها میشـد.
من زود از همـه چیز خسته میشـدم
و خیلی زود حوصـلهام از رابطهها
و رفـت و آمدها و بحـثهای بینتـیجه سر میرفت...
من داشـتم هر روز تنهـاتر میشدم،
با دسـتهای خودم... 🕸
یا شـادِ شاد، یا غمگیـنِ غمگین.
یا شادی، داشـت پروازم میداد،
یا غم، داشـت مرا میکشـت.
در دوسـت داشتن هم همـین بودم، همیشه.
یا آنقدر دوسـت داشتم،
که حد نداشـت،
یا آنقدر دوسـت نداشتم که اهمیتی داشـتهباشد.
و همـین مانع از معاشـرت من با آدمها میشـد.
من زود از همـه چیز خسته میشـدم
و خیلی زود حوصـلهام از رابطهها
و رفـت و آمدها و بحـثهای بینتـیجه سر میرفت...
من داشـتم هر روز تنهـاتر میشدم،
با دسـتهای خودم... 🕸
۲۸۱.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۰