حال من حال دل آدم و حواست ..نمیدانی تو
حال من حال دل آدم و حواست ..نمیدانی تو
چیدن سیب, همان دغدغۀ ماست ..نمیدانی تو
من پی سیب دلت ,روی بهشت خط زده ام !
که بهشت با تو, همین جاست .....نمیدانی تو
حال من, حال پلنگی است که از دیدن ماه
دردلش ,یک سره غوغاست ..... .نمیدانی تو
حال من, حال ِدلِ دانۀ اسفندکه با سوختنش
ازسرت دور کند هر چه بلایاست ..نمیدانی تو
بس که هرلحظه , دل و عقل,سرت میجنگند
جگرم سوخته از آتش دعواست ,نمیدانی تو
مانده ام بین دل و عقل ,که حق بر که دهم ؟!
حرف اخر سر یک بام و دو هواست ,.نمیدانی تو
حال من حال کسی هست که در بستر مرگ
نیمه ای مرده و هم زنده به دنیاست ,نمیدانی تو
گرچه از رنگ رخم ,راز درون گشته عیان
باز انکار من و هر دفعه حاشاست ,نمیدانی تو
عهدکردم که دگر نام تو از یاد برم ,هیچ نشد
بس که یادتومرا ,عین تسلاست ...نمیدانی تو
من نه ان کس که دلش, بر سر دستش باشد
عاشقی برتو فقط ,این همه زیباست ,نمیدانی تو
گرچه آواره شدم ,یوسف من , بی گنهی
همه تقصیر هوسهای زلیخاست ..نمیدانی تو
#آسیه_مهرابی
چیدن سیب, همان دغدغۀ ماست ..نمیدانی تو
من پی سیب دلت ,روی بهشت خط زده ام !
که بهشت با تو, همین جاست .....نمیدانی تو
حال من, حال پلنگی است که از دیدن ماه
دردلش ,یک سره غوغاست ..... .نمیدانی تو
حال من, حال ِدلِ دانۀ اسفندکه با سوختنش
ازسرت دور کند هر چه بلایاست ..نمیدانی تو
بس که هرلحظه , دل و عقل,سرت میجنگند
جگرم سوخته از آتش دعواست ,نمیدانی تو
مانده ام بین دل و عقل ,که حق بر که دهم ؟!
حرف اخر سر یک بام و دو هواست ,.نمیدانی تو
حال من حال کسی هست که در بستر مرگ
نیمه ای مرده و هم زنده به دنیاست ,نمیدانی تو
گرچه از رنگ رخم ,راز درون گشته عیان
باز انکار من و هر دفعه حاشاست ,نمیدانی تو
عهدکردم که دگر نام تو از یاد برم ,هیچ نشد
بس که یادتومرا ,عین تسلاست ...نمیدانی تو
من نه ان کس که دلش, بر سر دستش باشد
عاشقی برتو فقط ,این همه زیباست ,نمیدانی تو
گرچه آواره شدم ,یوسف من , بی گنهی
همه تقصیر هوسهای زلیخاست ..نمیدانی تو
#آسیه_مهرابی
۱.۴k
۲۳ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.