فاره شعر ه نخواندم و قضا شد

كفاره شعرى كه نخوانديم و قضا شد
با ركعتى از وصف دو ابروت ادا شد

حالم چو جوانى است كه يك موى سپيدش
در چهره فرسوده آيينه دو تا شد

تا بابل آغوش تو باز است نپرسى
نمرود چرا در دل تورات خدا شد

صدها گره در كار من و شعر من افتاد
وقتى گره موى غزلپيچ تو وا شد

يك روز به بام آمدى و رخت تكاندى
اين كوچه پر از رهگذر سر به هوا شد

🍃🥀🍃
دیدگاه ها (۱۲)

صبح یعنے پرواز قد ڪشیدن در باد چہ ڪسے می‌گوید پشت این ثانیه‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط