🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 5
کوک :هیی مگه انسان ندیدید برید سره کاراتون !
سری پایین انداختن و رفتن سره کاراشون کشی حرکت کرد که صدای جین دوباره اومد منتها این
دفعه با تحدید
جین :لیلیت اگر دفعه بعدی بیای این جزیره خودم می کشمت
با ترس بهش نگاه کردم ولی با تکونی که کشتی خوردو ما وارد آب شدیم ترس تو جونم دوید
لیسا چشم غره ای به جین رفت و دستم و کشید یه لحظه نگاهم به کوک افتاد
که تحدید آمیز به جین نگاهی انداخت و بعد به جلو خیره شد ولی چرا ؟
به سمت اتاق خواب های زیر زمین رفتیم که لیسا وارد
اتاقی شد که نانو هاش سبزو نرم بودن !
لیسا ؛اینجا اتاق منه !
لیلیت :ادن نانو ماله من باشه
لیسا خنده تو دل برویی کردو گفت باشه
نانو رو آویزون کردم و روش دراز کشیدم
چرخیدم تا به لیسا سر بزنم که دیدم خنجر تو دست روی نانوشه دقت کردم که دیدم
روی دسته خنجر با سنگ های خونی چشم ببر !و آمیتیست تزئین شده
لیسا :اینو برای اولین بار هدیه از اون گرفتم
لبخند محوی زدو خنجر و به کمرش بست و بعد دراز کشید
به فضای اتاق که دقت کردم یک جفت چکمه اون گوشه بود
لیلیت :لیسا ، اون چکمه ها ....
نزاشت حرفم و کامل کنم که گفت
لیسا :ماله غواصی قبلی بود
لیلیت :چه اتفاقی افتاد
لیسا :مرد
یه جور گفت مرد احساس کردم شوخی کرد ولی مرده بود .
لیلیت :چیکار کرد ؟
لیسا :دزدی کردبعد کوک ....
ادامه نداد و روش و بر گردوند و گفت شب بخیر جوجو
خنده ای کردم و خوابم برد کم کم
صبح بود که با صدای ...........
لایک ۱۵
کامنت ۱۲
Part 5
کوک :هیی مگه انسان ندیدید برید سره کاراتون !
سری پایین انداختن و رفتن سره کاراشون کشی حرکت کرد که صدای جین دوباره اومد منتها این
دفعه با تحدید
جین :لیلیت اگر دفعه بعدی بیای این جزیره خودم می کشمت
با ترس بهش نگاه کردم ولی با تکونی که کشتی خوردو ما وارد آب شدیم ترس تو جونم دوید
لیسا چشم غره ای به جین رفت و دستم و کشید یه لحظه نگاهم به کوک افتاد
که تحدید آمیز به جین نگاهی انداخت و بعد به جلو خیره شد ولی چرا ؟
به سمت اتاق خواب های زیر زمین رفتیم که لیسا وارد
اتاقی شد که نانو هاش سبزو نرم بودن !
لیسا ؛اینجا اتاق منه !
لیلیت :ادن نانو ماله من باشه
لیسا خنده تو دل برویی کردو گفت باشه
نانو رو آویزون کردم و روش دراز کشیدم
چرخیدم تا به لیسا سر بزنم که دیدم خنجر تو دست روی نانوشه دقت کردم که دیدم
روی دسته خنجر با سنگ های خونی چشم ببر !و آمیتیست تزئین شده
لیسا :اینو برای اولین بار هدیه از اون گرفتم
لبخند محوی زدو خنجر و به کمرش بست و بعد دراز کشید
به فضای اتاق که دقت کردم یک جفت چکمه اون گوشه بود
لیلیت :لیسا ، اون چکمه ها ....
نزاشت حرفم و کامل کنم که گفت
لیسا :ماله غواصی قبلی بود
لیلیت :چه اتفاقی افتاد
لیسا :مرد
یه جور گفت مرد احساس کردم شوخی کرد ولی مرده بود .
لیلیت :چیکار کرد ؟
لیسا :دزدی کردبعد کوک ....
ادامه نداد و روش و بر گردوند و گفت شب بخیر جوجو
خنده ای کردم و خوابم برد کم کم
صبح بود که با صدای ...........
لایک ۱۵
کامنت ۱۲
۴.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.