نمیدونم چرا ولی

نمیدونم چرا ولی...
دلـم...
دلـم تنــگ شـده...
واســه...
صدای خواب آلودت... بـوی ِ ادکلنـت... دعوا کردنت...
واسه وقتی زل میـزدی تو چشمـام... قلقلک دادنت...
واسه چشمات...
واسـه گـرمی دستـات...
صـدای نفسات دم گـوشم...
زمـزمـه هات زیـر گـوشـم...
واسه بغل کـردنـت که میگفتی تو فقط بـاید مـال مـن باشـی... واسـه بـوی ِ عطر تنت...
واسه قربـون صـدقه رفتنات...
وقتایی که بغلم میکردی...
بوسایی خیلی طولانــی...
واسـه وقتـایی کـه زل میزدی تو چشام و از شوق قلبـم میومـد تو دهنـم...
وقتایی که میگفتی چقـدر لـوسی تو...
واسـه...
واسه خودت...
واسه صدات...
دلتنگتم ...
دیدگاه ها (۱)

چقدر آرام میشوم وقتی..عطر نفس هایتبه صورتم میخورد...چقدر غرق...

عشـــــــــق اگر عشـــــق باشد! هم خنـــــــده هایت...

به آدمها نباید زیاد نزدیک شد.هر آدمی باید با خود ابهاماتی دا...

لــــــب را هُنـــــــــرِ خنـــده بیامــــــوز...گریــــاند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط