می آید روزی که در تراس خانه ات
می آید روزی که در تراس خانه ات
روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا میکنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه میکند
نه غروب آفتاب
سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد.
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!
کنار روزمرگی هایت،یک فنجان چای برای خودت
می ریزی که با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان
لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک میکنی
اما یکباره یکی از کودکان نام مرافریاد می زند!
شباهت اسمی بود
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،
لبخند کوچکی می زنی
و دوباره چایت رو می نوشی
من به همان لبخند زنده ام
روزبه_معین
این_شهر_قشنگ
روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا میکنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه میکند
نه غروب آفتاب
سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد.
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!
کنار روزمرگی هایت،یک فنجان چای برای خودت
می ریزی که با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان
لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک میکنی
اما یکباره یکی از کودکان نام مرافریاد می زند!
شباهت اسمی بود
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،
لبخند کوچکی می زنی
و دوباره چایت رو می نوشی
من به همان لبخند زنده ام
روزبه_معین
این_شهر_قشنگ
۳.۱k
۱۷ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.