به یادش وبه یاریش
به یادش وبه یاریش
در این وضعیت نامطلوب اقتصادی وهیاهوهای سیاسی که هر از گاهی چیزهایی در مورد آشوب وفتنه بهمن ماه می شنویم گفتم شاید بد نباشد که مروری کنیم بر خاطرات تلخ وشیرین سال ۸۸.....
سالی که در کنار همه حوادث تلخش یک حسن داشت:«انقلابمان پوست انداخت واستخوان ترکاند.»
بلوغ سیاسی مان بیشتر شد ویاد گرفتیم که گاهی مرز حق وباطل به اندازه یک تار مو است...
وهمین را هم مدیون شهدای آن روزها هستیم.....
شهدایی که بی شک مظلوم ترین شهدای تاریخ انقلاب هستند....
این کتاب مجموعه ای از داستان ها با نثری ساده وگاهی متکلف،صمیمی والبته غم آلود است که هر کدام بیانگر گوشه ای از اتفاقات آن روز ها هستند...
داستان هایی که بعضی ها تلخ وبعضی ها خیلی تلخند!!
**********************************
بخشی از کتاب:
«وارد مسنجر که شدم عباس آژانسی را دیدم، خواستم بگویم مگر تو....
گفت:حاجی رو خطه.
بیسیم را گرفتم ،
گفتم :سید بگوشم !
گفت :سید! اوضاع داره بهم می ریزه!
_تو چه موقعیتی ؟
_پنج،نه،هشت!
_حاجی جون!بچه ها خیلی جلوترند ،تکرار می کنم ما این موقعیت رو ردکردیم!
_سیدجان!موقعیت شما رو می گم ، بعد پنج،نه،هشت اوضاع بهم ریخته ست!به خودی ها اعتماد نکن!ستون پنجم سازی داره میشه!
_حاجی ،حاجی ،سید!
-حاجی جان ...تو کجایی؟
_ ... جاده ... انقلاب ... از بزرگراه ... ولایت..
_حاجی!مسیر رو دریافت نکردم!
ترکشی به بیسیم خورده بود،صدای جیر جیر تانکها نزدیک تر می شد،حسین فهمیده چندسال پیش شهید شده بود !باید به حاجی می رسیدم،صدای جیر جیر بیشتر می شد.
معبرها تنها بودند...تانک ها اما از فیسبوک بالا آمدند...رنک فیلم ندا در ذهن عموم بالا رفته،کامنت های طلحه وزبیر تمامی نداشت،شیخ هنوز بیانیه می داد....»
برای حسن ختام متن دنبال جمله خوبی می گشتم که این جمله را پشت جلد کتاب دیدم.
«اگر قطب نما در اختیار نداشته باشید..
یک وقت نگاه می کنید ،می بینید در محاصره دشمن قرار گرفته اید؛
آری..راه را عوضی آمده اید.»
نام کتاب:چت مقدس
به قلم جمعی از نویسندگان وبه کوشش رحیم مخدومی
انتشارات رسول آفتاب
_
در این وضعیت نامطلوب اقتصادی وهیاهوهای سیاسی که هر از گاهی چیزهایی در مورد آشوب وفتنه بهمن ماه می شنویم گفتم شاید بد نباشد که مروری کنیم بر خاطرات تلخ وشیرین سال ۸۸.....
سالی که در کنار همه حوادث تلخش یک حسن داشت:«انقلابمان پوست انداخت واستخوان ترکاند.»
بلوغ سیاسی مان بیشتر شد ویاد گرفتیم که گاهی مرز حق وباطل به اندازه یک تار مو است...
وهمین را هم مدیون شهدای آن روزها هستیم.....
شهدایی که بی شک مظلوم ترین شهدای تاریخ انقلاب هستند....
این کتاب مجموعه ای از داستان ها با نثری ساده وگاهی متکلف،صمیمی والبته غم آلود است که هر کدام بیانگر گوشه ای از اتفاقات آن روز ها هستند...
داستان هایی که بعضی ها تلخ وبعضی ها خیلی تلخند!!
**********************************
بخشی از کتاب:
«وارد مسنجر که شدم عباس آژانسی را دیدم، خواستم بگویم مگر تو....
گفت:حاجی رو خطه.
بیسیم را گرفتم ،
گفتم :سید بگوشم !
گفت :سید! اوضاع داره بهم می ریزه!
_تو چه موقعیتی ؟
_پنج،نه،هشت!
_حاجی جون!بچه ها خیلی جلوترند ،تکرار می کنم ما این موقعیت رو ردکردیم!
_سیدجان!موقعیت شما رو می گم ، بعد پنج،نه،هشت اوضاع بهم ریخته ست!به خودی ها اعتماد نکن!ستون پنجم سازی داره میشه!
_حاجی ،حاجی ،سید!
-حاجی جان ...تو کجایی؟
_ ... جاده ... انقلاب ... از بزرگراه ... ولایت..
_حاجی!مسیر رو دریافت نکردم!
ترکشی به بیسیم خورده بود،صدای جیر جیر تانکها نزدیک تر می شد،حسین فهمیده چندسال پیش شهید شده بود !باید به حاجی می رسیدم،صدای جیر جیر بیشتر می شد.
معبرها تنها بودند...تانک ها اما از فیسبوک بالا آمدند...رنک فیلم ندا در ذهن عموم بالا رفته،کامنت های طلحه وزبیر تمامی نداشت،شیخ هنوز بیانیه می داد....»
برای حسن ختام متن دنبال جمله خوبی می گشتم که این جمله را پشت جلد کتاب دیدم.
«اگر قطب نما در اختیار نداشته باشید..
یک وقت نگاه می کنید ،می بینید در محاصره دشمن قرار گرفته اید؛
آری..راه را عوضی آمده اید.»
نام کتاب:چت مقدس
به قلم جمعی از نویسندگان وبه کوشش رحیم مخدومی
انتشارات رسول آفتاب
_
۸۹۸
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.