عنـایت شهید هادی💞
#عنـایت_شهید_هادی💞
🔹خواهر شهید هادی می گوید: خانم جوانی با مـن ارتباط گرفـت و گفت: باید ماجـرایی برای شما نقل کنم.⬇
#ابـراهیم نگاه من را به دنیا و آخرت تغییر داد.✨
🔹من دیـنم #مسیحی است از اقلیت های مذهبی سـاکن تـهران و وضعیـت مالـی ام خیـلی خـوب بود. به هیج اصـول اخـلاقی و حتـی اصـول دیـن خـودم پایبند نبودم. هـر کار زشـتی نبود که در آن وارد نشــده باشم! هـر روز بیـشتر از قـبل در منجـلاب فـرو می رفتـم.دو سـه سـال قبـل؛ در ایـام عید نوروز با چند نفر از دوستان، تصمیم گرفتـیم که برای تفریح به یک قسمت از کشور برویم. نمی دانـستیم کجا برویم شمـال، جـنوب، شرق غرب؟ دوستانم گفتند بریم خوزستان هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. از تهـران با ماشین شخصی خودمون راهی خوزستان شدیم بعد از یکی دو روزی به مقصد رسیدیم. شـب که وارد شـهر شـدیم؛ هیچ هتلی و یا مـکانی را بـرای اقامـت پیدا نکـردیم.🍂
یکی از همراهان ما گفت: فقط یه راه داریم
بـریم محـل اسـکان «راهـیــــــان نـــور»
همگی خندیدم. با این تیـپ و قیافه کمـی
طول کشید تا مسئول ستاد راهیـان نور ما
رو پذیرفت.یـک اتـاق به مـا دادند وارد شـدیم؛ دور تا دور آن پـر از تصویـر شهدابود. هـر یـک از دوستـان مـا به شـوخی یکی از تـصـاویر شهدا را مسخره می کرد تصویر پسـر جوانی بر روی دیوار نظر من را جـلب کرد مـن هـم به شوخـی به دوستانم گفتم: این هم بـرای من! صبح که خواستیم بار دیگه به چهره این جوان شهید نگـاه کـردم.🌸 نـام اون شهــــید نوشته نشـده بود زیر عکس این جـمله بود[ دوسـت دارم گـمنـام بمـانـم]
🔹 چنـد روز بعد به تـهران برگشتـیم. مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه
دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر می گشتم؛ یکباره بین کلی کتاب یـکی شون نظرم جـلب کرد. چـقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست. خودش بود همان جـوانی که سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم.🌼
یاد شـوخی های آن شب افتـادم ؛ این همـان جـوانی بود که می خواست گـمنـام
بماند. این کتـاب از مسئول کتابخـانه گرفتم.
نـامش #ســلام_بـر_ابـراهیـم بود.
و نـام او #ابـراهیـم_هـــادی بود.شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب رسیدم ؛ دیگر با عشـق می خواندم. اواخـر کتاب که رسیدم. انگار راه جدید در مقابـل من ایجاد شده بود. من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم؛ اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود.! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقمند شدم و شخصیت او بر من تاثیرگذاشت و من مسلمان شدم.
🔹خواهر شهید هادی می گوید: خانم جوانی با مـن ارتباط گرفـت و گفت: باید ماجـرایی برای شما نقل کنم.⬇
#ابـراهیم نگاه من را به دنیا و آخرت تغییر داد.✨
🔹من دیـنم #مسیحی است از اقلیت های مذهبی سـاکن تـهران و وضعیـت مالـی ام خیـلی خـوب بود. به هیج اصـول اخـلاقی و حتـی اصـول دیـن خـودم پایبند نبودم. هـر کار زشـتی نبود که در آن وارد نشــده باشم! هـر روز بیـشتر از قـبل در منجـلاب فـرو می رفتـم.دو سـه سـال قبـل؛ در ایـام عید نوروز با چند نفر از دوستان، تصمیم گرفتـیم که برای تفریح به یک قسمت از کشور برویم. نمی دانـستیم کجا برویم شمـال، جـنوب، شرق غرب؟ دوستانم گفتند بریم خوزستان هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. از تهـران با ماشین شخصی خودمون راهی خوزستان شدیم بعد از یکی دو روزی به مقصد رسیدیم. شـب که وارد شـهر شـدیم؛ هیچ هتلی و یا مـکانی را بـرای اقامـت پیدا نکـردیم.🍂
یکی از همراهان ما گفت: فقط یه راه داریم
بـریم محـل اسـکان «راهـیــــــان نـــور»
همگی خندیدم. با این تیـپ و قیافه کمـی
طول کشید تا مسئول ستاد راهیـان نور ما
رو پذیرفت.یـک اتـاق به مـا دادند وارد شـدیم؛ دور تا دور آن پـر از تصویـر شهدابود. هـر یـک از دوستـان مـا به شـوخی یکی از تـصـاویر شهدا را مسخره می کرد تصویر پسـر جوانی بر روی دیوار نظر من را جـلب کرد مـن هـم به شوخـی به دوستانم گفتم: این هم بـرای من! صبح که خواستیم بار دیگه به چهره این جوان شهید نگـاه کـردم.🌸 نـام اون شهــــید نوشته نشـده بود زیر عکس این جـمله بود[ دوسـت دارم گـمنـام بمـانـم]
🔹 چنـد روز بعد به تـهران برگشتـیم. مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه
دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر می گشتم؛ یکباره بین کلی کتاب یـکی شون نظرم جـلب کرد. چـقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست. خودش بود همان جـوانی که سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم.🌼
یاد شـوخی های آن شب افتـادم ؛ این همـان جـوانی بود که می خواست گـمنـام
بماند. این کتـاب از مسئول کتابخـانه گرفتم.
نـامش #ســلام_بـر_ابـراهیـم بود.
و نـام او #ابـراهیـم_هـــادی بود.شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب رسیدم ؛ دیگر با عشـق می خواندم. اواخـر کتاب که رسیدم. انگار راه جدید در مقابـل من ایجاد شده بود. من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم؛ اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود.! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقمند شدم و شخصیت او بر من تاثیرگذاشت و من مسلمان شدم.
۸.۵k
۲۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.