سرم را روی شونه اش میزارم و به ماه خیره میشم

سرم را روی شونه اش میزارم و به ماه خیره میشم
_پس تو مینویسی
سرم را تکان میدهم
_میتونم با نوشته هات بفهممت؟
_می خوای بفهمیم؟
_بهتره بگم میخوام کشفت کنم
میخندم و به چشمان اش که همرنگ ماه هستند خیره میشم
_شخصیت من پنهان شده، به نظرت میتونی پیداش کنی؟
_تلاشمو مینم
_هویت من بین شخصیت های نوشته هام تقسیم شده کار سختیه جمع آوریش
زمزمه میکند(چرا پنهانش کردی؟) پوزخند میزنم (چون از بچگی عاشق قایم باشک بودم؟) میخندد  سرم را از روی شانه هایش برمیدارم زیر گوشش نجوا میکنم(لطفا احساساتم رو از شخصیت های داستانیم پس بگیر، اونا دزد های بدجنسی هستن!) سرش را بر میگرداند و نگاهم میکند(پس قراره من اون شوالیه بی باک باشم که نجات دهنده احساساتت و هویتت هستن؟) صورتم را بهش نزدیک تر میکنم(امیدوارم بعد پیدا کردنشون خودت یکی از اون دزد ها نباشی) دست راستش را بالا میگرد(قسم میخورم ازشون درست محافظت کنم، ملکه!) لبخند میزنم و با ملایمت میگم(ژنرال! بهم برشون گردون قول میدم باهات شریکشون بشم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه ایده اومد تو ذهنم و کوتاه و مختصتر نوشتمش🥲
نظرتون؟
دیدگاه ها (۱۴)

مطمئن نیستم حالم خوبه یا نه..

MAHDE

Moon Tell me

این حس زندگی....

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط