دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز

.
.
.
دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را نازکنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم بخود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده‌ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه‌ی او تا که در آن خانه گزیند
.
.
.
-فروغ فرخزاد
#فروغ_فرخزاد
.
.
.
.
.
.
تصویر از
photo by:
@meggysheppy
دیدگاه ها (۱)

...ای که برداشتی از شانه‌ی موری باریبهتر آن بود که دست از سر...

...#تو بیا #من خانه امکه بیایی یک مشت از #بودنت را بپاشی وخا...

...حال من حال و روز خوبی نیست خسته ام، خسته، او نمی فهمداین ...

...بیا بلندترین جای شهر را نشانه بگیریمبیا از این‌جای دل‌تنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط