دیگر نمیگویم برایت از شب درد
دیگر نمیگویم برایت از شبِ درد
از آن شبی که رفتی و مهتاب تب کرد
از خانه ای که خشت خشتش خستگی شد
از خانه و از خاطراتی کهنه و زرد
از شانه ای بی سر،سری بی شانه شاید
از شانه ای که جای سر دارد به سر گرد
از کافه و از انتظار و بی قراری
یا قهوه های از دهان افتاده ی سرد
از شاعری که شعر هایش خیس میشد
از هق هقی آمیخته با بغضِ یک مرد
مردی که می جنگید با قلب و غرورش
مردی که می جنگید و آخر هم کم آورد
دیگر نمیگویم چه شد بعدِ عبورت
تنها برایت مینویسم زود برگرد
از آن شبی که رفتی و مهتاب تب کرد
از خانه ای که خشت خشتش خستگی شد
از خانه و از خاطراتی کهنه و زرد
از شانه ای بی سر،سری بی شانه شاید
از شانه ای که جای سر دارد به سر گرد
از کافه و از انتظار و بی قراری
یا قهوه های از دهان افتاده ی سرد
از شاعری که شعر هایش خیس میشد
از هق هقی آمیخته با بغضِ یک مرد
مردی که می جنگید با قلب و غرورش
مردی که می جنگید و آخر هم کم آورد
دیگر نمیگویم چه شد بعدِ عبورت
تنها برایت مینویسم زود برگرد
- ۲۲۹
- ۱۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط