دیگر نمیگویم برایت از شب درد

دیگر نمیگویم برایت از شبِ درد
از آن شبی که رفتی و مهتاب تب کرد

از خانه ای که خشت خشتش خستگی شد
از خانه و از خاطراتی کهنه و زرد

از شانه ای بی سر،سری بی شانه شاید
از شانه ای که جای سر دارد به سر گرد

از کافه و از انتظار و بی قراری
یا قهوه های از دهان افتاده ی سرد

از شاعری که شعر هایش خیس میشد
از هق هقی آمیخته با بغضِ یک مرد

مردی که می جنگید با قلب و غرورش
مردی که می جنگید و آخر هم کم آورد

دیگر نمیگویم چه شد بعدِ عبورت
تنها برایت مینویسم زود برگرد
دیدگاه ها (۱۵)

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکستعهد و پیمانی که روزی با دل...

عشق ما چون سیب ممنوع است،تو گازش بزنمیوه ممنوعه مطبوع است،تو...

امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!بی من چه شیرین میروی…من...

"کنارش دراز کشیدم، دستشو گرفتمحرفی نمیزد، میخواست بخوابه.شای...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط