هاویه...

زن را گوید:
به انتظارم باش بر مرز هاویه
زن گویدش:
بیا... بیا! هاویه منم.

زنی ابر را گفت: حبیبم را بپوشان
چراکه/
آغشته به خونِ اوست پیراهنم!
.
#محمود_درویش
برگردان: #صالح_بوعذار
دیدگاه ها (۰)

می‌روی از یادها...

چراغ جادو

تن تو

تنِ تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط