می پرسد از من کیستی می گویمش اما نمی داند

می پرسد از من کیستی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند

می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند

می گویمش می گویمش چیزی از این ویران نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند
🔥
دیدگاه ها (۰)

بعضی ها از مرگ می ترسند، بعضی ها از نابینایی می ترسند، بعضی ...

از این به بعد اگه این اجرایی بشه دیگه شنبه ها خر نیست و یکشن...

شباهت جوری شده که ملعون اگه معدوم نشده بود میتونست عطاران هم...

قدیری ابیانه از احمدی نژاد پول خواسته بود تو مکزیک شیعه درست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط