چشم نقره ا
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶⁵
پسر لرزون، کیسه آب یخ رو به گونه باد کرده و خون مرده اش کشید.
تنها صدای داخل اتاق، صدای کفش کالج مردی بود که اروم با نوک پاش، به زمین ضربه میزد. یه دستش رو به شقیقه هاش و به دسته کاناپه تکیه داده بود و دست دیگش داخل موهای ابریشمی امگاش بود و نوازششون میکرد.
پسری که حالا سرش رو روی پای جونگکوک گذاشته بود و اروم گرفته بود.
گلویی صاف کرد که باعث شد تمین وحشت زده توی جاش بپره و با لرزش بیشتر از مسیح کمک بخواد.
تکخندی به واکنشش زد و گفت: اسمش؟
نگاه خیره اش رو از جیمین گرفت و به مرد بزرگتر داد: م..من نمیتونم بگمش. اگه بگمش بهش خیـ..انت کردمم.
نگاه وحشی مرد که خیره تمین شد، باعث شد پسر مخالفت رو بزاره کنار و لب بزنه:جوهان. بخش شیش ساختمان عکاسی.
سری به نشونه خوبه تکون داد و کوتاه لب زد: ممنونم.
لبخند کمرنگی زد که باعث شد لبش به سوز بیفته: کاری نکردم. وظیفه ام بود. از این مدل الفاهای وحشی زیاده رئیس، اگه من روی ایشون رایحه مو نمیزاشتم اتفاق خیلی بدی میفتاد.
سری به تایید تکون داد و اشاره زد که بیرون بره.
به محظ بیرون رفتن تمین، منشی با هانمینی اومد که هنوزم اروم و قرار نداشت. با بیچارگی نالید: رئیسسس، من دیگه از پسش بر نمیام، موهام رو کندد!
یه نگاه به دختر بیچاره کافی بود تا ببینی چه اوضاعش به هم ریخته. نفس عمیقی کشید و هانمین رو از بغلش گرفت که باعث شد از بی قراری هاش کمتر بشه و خودشو به جونگکوک بچسبونه.
ذهنش غرق فکر کردن بود که متوجه شد هانمین خیلی وقته خوابیده! نفس اسوده ایی کشید و بلند شد و پسرش رو روی کاناپه دیگری گذاشت و بعد از کشیدن پتو روش و مطمئن شدن از خوابیدنش، به سمت جیمین برگشت.
روی کاناپه نشست و جیمین رو بلند کرد و به خودش تکیه داد. اب قندی که از قبل درست شده بود هم زد و درحالی که با انگشتاش لبای پسر رو از هم باز میکرد، چند قاشق اب قند توی دهنش ریخت.
.....
دستکش هاشو دراورد و وقتی مطمئن شد که لباساش خونی نشدن، دیوار رو هل داد و وارد راهرو شد.
حالا دیگه از اون همهمه خبری نبود و شرکت به قبلش برگشته بود.
وارد اتاقش شد و از دیدن دوتا پسراش که چطور نازنازی خوابیدن دلش قنج رفت.
ضربه ارومی به گونه نرم پسرش زد و گفت: هی عروسک، نمیخوای بیدارشی؟
نق نق زیرلبی کرد و سعی کرد با دستاش ادم مزاحمی که مزاحم خوابش شده رو پس بزنه.
ناگهان دستاش توی دو دست قدرتمند قفل شد و یهوی نشست، به حدی که چشمای خابالوش رو باز کرد و گیج به روبه روش نگاه کرد.
لب زد: من..کجام؟
ادامه پر کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶⁵
پسر لرزون، کیسه آب یخ رو به گونه باد کرده و خون مرده اش کشید.
تنها صدای داخل اتاق، صدای کفش کالج مردی بود که اروم با نوک پاش، به زمین ضربه میزد. یه دستش رو به شقیقه هاش و به دسته کاناپه تکیه داده بود و دست دیگش داخل موهای ابریشمی امگاش بود و نوازششون میکرد.
پسری که حالا سرش رو روی پای جونگکوک گذاشته بود و اروم گرفته بود.
گلویی صاف کرد که باعث شد تمین وحشت زده توی جاش بپره و با لرزش بیشتر از مسیح کمک بخواد.
تکخندی به واکنشش زد و گفت: اسمش؟
نگاه خیره اش رو از جیمین گرفت و به مرد بزرگتر داد: م..من نمیتونم بگمش. اگه بگمش بهش خیـ..انت کردمم.
نگاه وحشی مرد که خیره تمین شد، باعث شد پسر مخالفت رو بزاره کنار و لب بزنه:جوهان. بخش شیش ساختمان عکاسی.
سری به نشونه خوبه تکون داد و کوتاه لب زد: ممنونم.
لبخند کمرنگی زد که باعث شد لبش به سوز بیفته: کاری نکردم. وظیفه ام بود. از این مدل الفاهای وحشی زیاده رئیس، اگه من روی ایشون رایحه مو نمیزاشتم اتفاق خیلی بدی میفتاد.
سری به تایید تکون داد و اشاره زد که بیرون بره.
به محظ بیرون رفتن تمین، منشی با هانمینی اومد که هنوزم اروم و قرار نداشت. با بیچارگی نالید: رئیسسس، من دیگه از پسش بر نمیام، موهام رو کندد!
یه نگاه به دختر بیچاره کافی بود تا ببینی چه اوضاعش به هم ریخته. نفس عمیقی کشید و هانمین رو از بغلش گرفت که باعث شد از بی قراری هاش کمتر بشه و خودشو به جونگکوک بچسبونه.
ذهنش غرق فکر کردن بود که متوجه شد هانمین خیلی وقته خوابیده! نفس اسوده ایی کشید و بلند شد و پسرش رو روی کاناپه دیگری گذاشت و بعد از کشیدن پتو روش و مطمئن شدن از خوابیدنش، به سمت جیمین برگشت.
روی کاناپه نشست و جیمین رو بلند کرد و به خودش تکیه داد. اب قندی که از قبل درست شده بود هم زد و درحالی که با انگشتاش لبای پسر رو از هم باز میکرد، چند قاشق اب قند توی دهنش ریخت.
.....
دستکش هاشو دراورد و وقتی مطمئن شد که لباساش خونی نشدن، دیوار رو هل داد و وارد راهرو شد.
حالا دیگه از اون همهمه خبری نبود و شرکت به قبلش برگشته بود.
وارد اتاقش شد و از دیدن دوتا پسراش که چطور نازنازی خوابیدن دلش قنج رفت.
ضربه ارومی به گونه نرم پسرش زد و گفت: هی عروسک، نمیخوای بیدارشی؟
نق نق زیرلبی کرد و سعی کرد با دستاش ادم مزاحمی که مزاحم خوابش شده رو پس بزنه.
ناگهان دستاش توی دو دست قدرتمند قفل شد و یهوی نشست، به حدی که چشمای خابالوش رو باز کرد و گیج به روبه روش نگاه کرد.
لب زد: من..کجام؟
ادامه پر کامنت اول👇🏻
- ۱۸.۳k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط