part30
#part30
+نمیبینی چقدر شبیهته مثلا من نه ماه حملش کردم ولی شبیه تو شد
_پسرم
کوک لیام رو تو بغلش برد
+اسمش لیامه
کمی مکث کرد و ادامه داد
+وقتی اومدم اینجا فهمیدم باردارم قبل اینجا پیشه یه مادر پسر زندگی میکردم ولی تو آتیش سوزی مردن منم با یه بچه تو خیابونا افتادم دلم میخواست برم و خونه مامان بابامو پیدا کنم ولی پیداش نکردم بعدم همین خانومی که دیدی منو آورد اینجا و الان سر خیابونا گل میفروشم من حتی سهم خودمم به پسرم دادم با اینکه به تو نیاز داشتم
_میخوای خونه پدر مادرتو پیدا کنی؟
+چطور؟
_واست پیداش میکنم
داریا با تعجب به طرف کوک برگشت
+چطوری میخوای پیداش کنی من یدونه آدرسم ندارم
_هنوز منو نشناختی؟
+واقعا میخوای پیداش کنی(خوشحالی)
_واسه خوشحالیت هرکاری میکنم
داریا به کوک نگاهی کرد و سرشو پایین انداخت کوک به لیام نگاه کرد لبخند رو لباش نشست
_خوشحالی؟آره؟میخوای با بابایی فردا بریم پارک؟
لیام از ذوق دست و پا زد لیام سرشو به سینه کوک چسبوند
_با من میایی؟
+کجا؟
_اول بگو میای
+پس این بچه ها چی؟
_اونارم یه کاریشون میکنم
+خیله خب
داریا بلند شد و کوک هم همراه لیام بلند شد هردو از در اتاق خارج شدن لیام با سلینا و شارلوت بای بای کرد
سلینا:میری باهاش؟
داریا:آره
شارلوت:کلا میری؟
داریا:فعلا هستم پیشتون
شارلوت:مراقب خودت باش
+نمیبینی چقدر شبیهته مثلا من نه ماه حملش کردم ولی شبیه تو شد
_پسرم
کوک لیام رو تو بغلش برد
+اسمش لیامه
کمی مکث کرد و ادامه داد
+وقتی اومدم اینجا فهمیدم باردارم قبل اینجا پیشه یه مادر پسر زندگی میکردم ولی تو آتیش سوزی مردن منم با یه بچه تو خیابونا افتادم دلم میخواست برم و خونه مامان بابامو پیدا کنم ولی پیداش نکردم بعدم همین خانومی که دیدی منو آورد اینجا و الان سر خیابونا گل میفروشم من حتی سهم خودمم به پسرم دادم با اینکه به تو نیاز داشتم
_میخوای خونه پدر مادرتو پیدا کنی؟
+چطور؟
_واست پیداش میکنم
داریا با تعجب به طرف کوک برگشت
+چطوری میخوای پیداش کنی من یدونه آدرسم ندارم
_هنوز منو نشناختی؟
+واقعا میخوای پیداش کنی(خوشحالی)
_واسه خوشحالیت هرکاری میکنم
داریا به کوک نگاهی کرد و سرشو پایین انداخت کوک به لیام نگاه کرد لبخند رو لباش نشست
_خوشحالی؟آره؟میخوای با بابایی فردا بریم پارک؟
لیام از ذوق دست و پا زد لیام سرشو به سینه کوک چسبوند
_با من میایی؟
+کجا؟
_اول بگو میای
+پس این بچه ها چی؟
_اونارم یه کاریشون میکنم
+خیله خب
داریا بلند شد و کوک هم همراه لیام بلند شد هردو از در اتاق خارج شدن لیام با سلینا و شارلوت بای بای کرد
سلینا:میری باهاش؟
داریا:آره
شارلوت:کلا میری؟
داریا:فعلا هستم پیشتون
شارلوت:مراقب خودت باش
۱۱.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.