(عروسکی که اورا تسخیر کرد)
(عروسکی که اورا تسخیر کرد)
*پارت۴
با صحنه ای مواجه شدم که خیلی شکه شدم رنگم مثل گچ شده بود که دیدم جنازه لوسی با یک چاقو خونی کنارش بود
خیلی ترسیده بودم علاوه بر لینکه ترسیده بودم گریه هم میکردم از ترس خشکم زده بود که یهو پشت سرمو نگاه کردم دیدم عروسک خواهرم پشت سرم نشسته بود بود و یجور خیلی بدی داشت نگام میکردم و میخندید همونجوری که ترسیده بودم رفتم سمت مامانم تو اشپزخونه بهش گفتم که عروسک مونا حرف میزنه اونم گفت
چی میگی دیوونه شدی البته من بازم هیچوقت سمت اون عروسک نمیرفتم ولی مامانم میگفت تو خیلی ترسویی اون عروسک ترسناک نیست تا اینکه چند روز بعد خودش فهمید..........
این داستان ادامه دارد.)
*پارت۴
با صحنه ای مواجه شدم که خیلی شکه شدم رنگم مثل گچ شده بود که دیدم جنازه لوسی با یک چاقو خونی کنارش بود
خیلی ترسیده بودم علاوه بر لینکه ترسیده بودم گریه هم میکردم از ترس خشکم زده بود که یهو پشت سرمو نگاه کردم دیدم عروسک خواهرم پشت سرم نشسته بود بود و یجور خیلی بدی داشت نگام میکردم و میخندید همونجوری که ترسیده بودم رفتم سمت مامانم تو اشپزخونه بهش گفتم که عروسک مونا حرف میزنه اونم گفت
چی میگی دیوونه شدی البته من بازم هیچوقت سمت اون عروسک نمیرفتم ولی مامانم میگفت تو خیلی ترسویی اون عروسک ترسناک نیست تا اینکه چند روز بعد خودش فهمید..........
این داستان ادامه دارد.)
۳.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.