☆وانشات بنگ چان☆you are best☆پارت اول☆
☆وانشات بنگ چان☆you are best☆پارت اول☆
[یونته]
من مین یونته هستم،دوره کاراته کیوکوشین میگذرونم و الان دان ۱ دارم،استاد خودمون سنسی سوچان((به مربی رزمی میگن سنسی)) برای داوری به کانادا رفته و توی این ۱۵ روز خواهرش سنسی سویون رو جایگزین کرده،زنیکه از خود راضی،کی فکرشم میکرد مرد با اون شخصیت و حرفه ای بودنش یه خواهر خل و چل دیوونه داشته باشه
احمق کبود کرد کل بدنمو،منو تنبیه میکنی ک چی،خوبه جلو سنسی سوچان همین کاتارو انجام دادم و ایشون تاییدش کردن،نمیتونستم بهش چیزی بگم وگرنه بلایی سرش میاروردم ارزوی مرگ کنه
وسایلمو جمع کردم و با حرص از باشگاه زدم بیرون در ماشینو باز کردم و ساکمو پرت کردم تو ماشین،ساعت ۲ بود و من باید تک و تنها تو خیابون رانندگی میکردم،اخخخ سوچان اوپاااا خودت کجایی ای ن روانی منو کشت
تو خیابون اروم رانندگی میکردم
یه دفعه پسر قدبلند و هیکلی رو دیدم ک کنار خیابون منتظر ماشینه ترسیدم خفت گیر یا د ز د باشه...ولی یکم ک جلو تر رفتم دیدم بازوشو محکم گرفته و دستش خونیه...شیشرو دادم پایین
+'اقا حالتون خوبه؟!منتظر کسی هستین
*'اههه خوبم چیزی نیس...بنظرم بهتره زودتر برید...این وقت شب تنهایین...ممکنه سراغ شمام بیان...خیلی خطرناکه
+'کیا؟!...منظورتون متوجه نمیشم
*'یه گروه ۵ نفرهان...با سلاح سرد از مردم دزدی میکنن...من درموردشون شنیده بودم ک اخر شبا میرن سراغ مردم ولی جدی نگرفتم...اههه...الانم لطفا برید ممکنه دوباره سر برسن
خیلی ترسیدم و ناراحت شدم،پسره داشت بهم هشدار میداد ک برم ولی خودش چی
زخمی شده بود پس نمیتونستم همینجوری ولش کنم و برم،معلوم بود از اون پسرای عوضی نیست
+'لطفا سوار شید من میرسونمتون...
*'نه نه احتیاجی نیست..موتور دارم خو
از اونجایی که ناجور عصبی بودم پریدم وسط حرفش
+'اقایی ک هنوز اسمتم نمیدونم...من یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم پس سوار شید تا عربده نکشیدم
ریز خندید و بلند شد درو براش باز کردم،نشست داخل ماشین،پیرهن چهار خونمو در اوردمو دادم بهش گ ببنده دور زخمش،زیرش یه تیشرت مشکی ساده پوشیده بودم
*'واقعا ازتون ممنونم...لعنتیا موتورمو پنچر کردن..باید باماشین میرفتم
اون غر میزد و منم از تو اینه نگاش میکردم،چشای درشت و موهای فرفریش جذابیت خاصی رو توی صورتش ایجاد کرده بود
چطور بود؟!.
اگه خوبه ادامه بدم^_^
[یونته]
من مین یونته هستم،دوره کاراته کیوکوشین میگذرونم و الان دان ۱ دارم،استاد خودمون سنسی سوچان((به مربی رزمی میگن سنسی)) برای داوری به کانادا رفته و توی این ۱۵ روز خواهرش سنسی سویون رو جایگزین کرده،زنیکه از خود راضی،کی فکرشم میکرد مرد با اون شخصیت و حرفه ای بودنش یه خواهر خل و چل دیوونه داشته باشه
احمق کبود کرد کل بدنمو،منو تنبیه میکنی ک چی،خوبه جلو سنسی سوچان همین کاتارو انجام دادم و ایشون تاییدش کردن،نمیتونستم بهش چیزی بگم وگرنه بلایی سرش میاروردم ارزوی مرگ کنه
وسایلمو جمع کردم و با حرص از باشگاه زدم بیرون در ماشینو باز کردم و ساکمو پرت کردم تو ماشین،ساعت ۲ بود و من باید تک و تنها تو خیابون رانندگی میکردم،اخخخ سوچان اوپاااا خودت کجایی ای ن روانی منو کشت
تو خیابون اروم رانندگی میکردم
یه دفعه پسر قدبلند و هیکلی رو دیدم ک کنار خیابون منتظر ماشینه ترسیدم خفت گیر یا د ز د باشه...ولی یکم ک جلو تر رفتم دیدم بازوشو محکم گرفته و دستش خونیه...شیشرو دادم پایین
+'اقا حالتون خوبه؟!منتظر کسی هستین
*'اههه خوبم چیزی نیس...بنظرم بهتره زودتر برید...این وقت شب تنهایین...ممکنه سراغ شمام بیان...خیلی خطرناکه
+'کیا؟!...منظورتون متوجه نمیشم
*'یه گروه ۵ نفرهان...با سلاح سرد از مردم دزدی میکنن...من درموردشون شنیده بودم ک اخر شبا میرن سراغ مردم ولی جدی نگرفتم...اههه...الانم لطفا برید ممکنه دوباره سر برسن
خیلی ترسیدم و ناراحت شدم،پسره داشت بهم هشدار میداد ک برم ولی خودش چی
زخمی شده بود پس نمیتونستم همینجوری ولش کنم و برم،معلوم بود از اون پسرای عوضی نیست
+'لطفا سوار شید من میرسونمتون...
*'نه نه احتیاجی نیست..موتور دارم خو
از اونجایی که ناجور عصبی بودم پریدم وسط حرفش
+'اقایی ک هنوز اسمتم نمیدونم...من یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم پس سوار شید تا عربده نکشیدم
ریز خندید و بلند شد درو براش باز کردم،نشست داخل ماشین،پیرهن چهار خونمو در اوردمو دادم بهش گ ببنده دور زخمش،زیرش یه تیشرت مشکی ساده پوشیده بودم
*'واقعا ازتون ممنونم...لعنتیا موتورمو پنچر کردن..باید باماشین میرفتم
اون غر میزد و منم از تو اینه نگاش میکردم،چشای درشت و موهای فرفریش جذابیت خاصی رو توی صورتش ایجاد کرده بود
چطور بود؟!.
اگه خوبه ادامه بدم^_^
۱۴.۹k
۳۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.