چقدر دلم خواسته عمیقا گریه کنم. چقدر دلم خواسته رها باشم،
چقدر دلم خواسته عمیقا گریه کنم. چقدر دلم خواسته رها باشم، وسط جمع بزنم زیر گریه و خالی شوم. چقدر دلم خواسته بیپرده احساساتم را ابراز کنم و بیپرده بغض کنم و فاصلهی هر بغض تا بارش اشکهام، فقط یک نفس باشد.
اینبار که از چیزی غمگین شدم، اینبار که کودک درونم رنجید و نیاز به فریاد داشت، مقابل آدمها، در جمع یا تنها، میزنم زیر گریه و بیپرده و بیپروا از احساساتم حرف میزنم. مهم نیست برایم چه فکری میکنند یا از بیرون چقدر مضحک به نظر میرسم. برای آرامش درونم نیاز دارم بیملاحظه باشم. نیاز دارم هیچ بغضِ سنگین و نگریستهای را با خودم حمل نکنم، هیچ حرفِ نزده و هیچ احساس ابراز نشدهای را.
آدم گاهی از یک حرف ساده، عمیقا دلش میگیرد و نیاز دارد برای تسکین، مثل کودکان، بیپروا و فارغ از قضاوتها اشک بریزد و از رنجهاش حرف بزند. آدم گاهی نیاز دارد کودک باشد و کودکانه رفتار کند.
اینبار که از چیزی غمگین شدم، اینبار که کودک درونم رنجید و نیاز به فریاد داشت، مقابل آدمها، در جمع یا تنها، میزنم زیر گریه و بیپرده و بیپروا از احساساتم حرف میزنم. مهم نیست برایم چه فکری میکنند یا از بیرون چقدر مضحک به نظر میرسم. برای آرامش درونم نیاز دارم بیملاحظه باشم. نیاز دارم هیچ بغضِ سنگین و نگریستهای را با خودم حمل نکنم، هیچ حرفِ نزده و هیچ احساس ابراز نشدهای را.
آدم گاهی از یک حرف ساده، عمیقا دلش میگیرد و نیاز دارد برای تسکین، مثل کودکان، بیپروا و فارغ از قضاوتها اشک بریزد و از رنجهاش حرف بزند. آدم گاهی نیاز دارد کودک باشد و کودکانه رفتار کند.
۵.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.