عاشقان امیرالممنین علیه السلام و آقا امام زمان عج این دا

عاشقان امیرالمؤمنین علیه السلام و آقا امام زمان عج این داستان فوق العاده زیبا رو حتمن بخونن....
طولانیه اما واقعن ارزش خوندن رو داره....

این پست فقط به جهت عید غدیر گذاشته شده......

کشتن افسر ناصبی عراقی توسّط یک شیعه وآمدن ملکی از جانب امام زمان (علیه السلام) برای نجات او...

(یکی از شیعیان خالص مولای متّقیان حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به نام حاج محمّد حسن، در زمان مرحوم آیة اللّه سیّد مهدی بحر العلوم (ره) کنار دجله در شهر بغداد قهوه خانه ای داشت که از آن امرار معاش می کرد.

یک روز صبح که باران مختصری آمده وهوای لطیفی بوجود آورده بود وحاج محمّد حسن تازه مغازه را باز کرده وهنوز کسی از مشتریان به مغازه او نیامده بود، سر وکلّه یک افسر سنّی ناصبی پیدا شد.

او هنوز برای چای خوردن ننشسته بود که شروع کرد به فحّاشی وجسارت به خاندان عصمت : بخصوص به علی بن ابیطالب (علیه السلام) وحضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) ومثل آنکه نمی توانست خود را کنترل کند، با خود حرف می زد وبه آن حضرت جسارت می کرد.

حاج محمّد حسن که خونش به جوش آمده بود واز خود بی خود شده بود، اطراف خود را خلوت می دید تصمیم گرفت که افسر ناصبی را بکشد ولی چطور؟ او مسلّح است وحاج محمّد حسن اسلحه ای ندارد.

ناگهان فکری به نظرش رسید، با خود گفت: (خوب است که از راه دوستی نزد او بروم واسلحه اش را از دستش بگیرم وبعد او را با همان اسلحه بکشم).

لذا نزد او رفت وبه او یکی دو تا چائی داغ وتازه دم داد وبه او اظهار محبّت کرد وگفت: (سرکار این خنجری که در کمر بسته ای خیلی زیبا به نظر می رسد، آن را چند خریده ای وکجا، آن را درست کرده اند).

آن احمق نادان هم مغرورانه خنجر را از کمر باز کرد وبه دست حاج محمّد حسن داد وگفت: (بلی، خنجر خوبی است من آن را گران خریده ام حتّی نگاه کن در دسته خنجر نامم را حکّاکی کرده اند).

حاج محمّد حسن خنجر را از او می گیرد وبا خونسردی غیر قابل وصفی آن را نگاه می کند وضمناً منتظر است که آن افسر ناصبی غفلت کند تا کار خود را انجام دهد؟

در این بین افسر ناصبی صورت را بطرف دجله بر می گرداند، ناگهان حاج محمّد حسن با یک حرکت فوری خنجر را تا آخر دسته در قلب او فرو می برد وشکم او را می شکافد وتا هنوز کسی به قهوه خانه وارد نشده آن را ترک می کند وبطرف بصره فرارمی نماید.

حاج محمّد حسن می گوید: (من با ترس ولرز، راه بغداد تا بصره را پیمودم. اوّل شب بود که وارد بصره شدم ونمی دانستم چه بسرم خواهد آمد! مگر ممکن است کسی افسر عراقی را در میان مغازه اش بکشد واو را همان جا بیاندازد وخنجرش را بردارد وفرار کند، ولی در عین حال از او دست بکشند واو را تعقیب نکنند).

به هر حال خود را به امام زمان (علیه السلام) سپردم وگفتم: (آقا! من این کار را برای شما انجام دادم).

سپس بطرف مسجدی رفتم که شب را در آن بیتوته نمایم.

آخر شب، خادم مسجد که مرد فقیر نابینائی بود وارد مسجد شد وبا صدای بلند فریاد زد که: (هر کس در مسجد است بیرون برود چون می خواهم در مسجد را ببندم).

کسی جز من در مسجد نبود ومن هم که نمی خواستم از مسجد بیرون بروم لذا چیزی نگفتم.

او مطمئن نشد که کسی در مسجد نباشد، شاید هم با خود فکر می کرد که ممکن است کسی در مسجد خوابش برده باشد به همین جهت با عصا دور مسجد به تجسّس برخواست وبا فریادی که هر خوابی را بیدار می کند دور مسجد گشت، ولی من از مقابل عصای او به طوری که او صدای پای مرا نشنود فرار می کردم.

بالأخره مطمئن شد که کسی در مسجد نیست لذا درِ مسجد را از داخل بست.

از پنجره مسجد، نور مهتاب به داخل مسجد تابیده بود وتا حدودی تشخیص داده می شد که او چه می کند. او پس از آنکه درِ مسجد را از داخل بست، لباسش را کَند وتُشک کوچکی کنار محراب انداخت وخودش دو زانو مقابل آن تشک نشست وبا عصا به دیوار محراب زد وخودش جواب داد: (کیه؟) (مثل اینکه کسی میهمانی برایش آمده واو در می زند واین جواب می دهد).

بعد خودش گفت: (به به! رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تشریف آوردند). واز جا برخاست ودر عالم خیال آن حضرت را وارد مسجد کرد وروی تشک نشاند وبه آن حضرت عرض ارادت کرد.

پس از چند لحظه باز به همان ترتیب با عصا به دیوار مسجد کوبید وگفت: (کیه).

به خودش با صدای متین وسنگین جواب داد: (ابو بکر صدّیق!!)

گفت: (به به! حضرت ابو بکر صدّیق!! بفرمائید). او را در عالم خیال خود وارد مسجد کرد وکنار رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)نشاند وبه او هم عرض ارادت نمود.

پس از آن عمر وعثمان را به همان ترتیب، جداگانه وارد کرد ولی برای عمر احترام بیشتری قائل بود وبه آنها هم اظهار ارادت می نمود.

پس از آنها، باز عصای خود را آهسته به دیوار محراب زد مثل کسی که با ترس در بزند، سپس گفت: (کیه؟)

خودش با صدای ضعیفی جواب داد:
دیدگاه ها (۱)

🔅 امام صادق علیه السلام : ✍ لسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَی الشَّاب...

#سخن_علماء#حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی✍ بچه‌ها باید در رفع ن...

👆 🏻 📸 در داخل دانشگاه به مسئله‌ی #فرهنگ خیلی باید پرداخت؛ خی...

🔷 یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَٱبْت...

آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری .

☀️ سیمای امیرالمومنین در قرآن 🍃 اهدنا الصٍّراط المستقیمصِراط...

السلام علیک یاامام انس وجن ع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط