دلم گفت
دلم گفت:
بگویم ؛
بدانید، بدانید...
که دانسته و با قلب و دلی پر ز شعف گشته ام عاشق...
و " او" ...
آه ...
ندانسته و نا گفته و گم...
گشت شیدا...
چو دانست، برید از من عاشق...
و من...
در طلبش...
بی دل و بی روز و شبی گشتم و گشتم...
ندیدم، نیافتم دگر،،،
عشق میان کلماتش...
شکستم که بستم به دلم مهر و تمنا...
ولیکن...
دل دیوانه که گوید:
چه پرواست از این عشق؟!!
به دنبال همین عشق که سالهاست که گشتم..
خیالی است شیرین
برایم که کند، زنده همه تن...
دل عاشق...
تن آزرده ولی باز به امید مداوا...
زند سر به هر دم ...
به خیالش، به رویا...
بگویم ؛
بدانید، بدانید...
که دانسته و با قلب و دلی پر ز شعف گشته ام عاشق...
و " او" ...
آه ...
ندانسته و نا گفته و گم...
گشت شیدا...
چو دانست، برید از من عاشق...
و من...
در طلبش...
بی دل و بی روز و شبی گشتم و گشتم...
ندیدم، نیافتم دگر،،،
عشق میان کلماتش...
شکستم که بستم به دلم مهر و تمنا...
ولیکن...
دل دیوانه که گوید:
چه پرواست از این عشق؟!!
به دنبال همین عشق که سالهاست که گشتم..
خیالی است شیرین
برایم که کند، زنده همه تن...
دل عاشق...
تن آزرده ولی باز به امید مداوا...
زند سر به هر دم ...
به خیالش، به رویا...
- ۳۶۶
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط