خیلی زود عاشق هم شدیم

خیلی زود عاشق هم شدیم.
مثل بیشتر عشق ها ، تقریبا بی دلیل!
یعنی حتی اگر دلیلی داشته باشد، من دلیلش را بخاطر نمی آورم!
تنها دلیلی که به خاطر می رسد انگشتان افسانه است.
من به طرز احمقانه ای ناگهان عاشق دست ها و انگشتهای او شدم؛
در واقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را!
که دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتابخانه و داشت با دست چپ
چند تار مو را که روی گونه ی راستش افتاده بود،
زیر روسری اش می گذاشت.
همه ی این ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید.
حتی وقتی روسری اش را صاف کرد و دستش را پایین آورد
و من می توانستم نیم رخش را ببینم،
هنوز محو دست ها بودم.
داشتم فکر می کردم _ یعنی حس می کردم _ که این انگشت ها،
به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدس شان شایسته ی دوست داشتن اند.
همان لحظه بود که عاشقش شدم...

📝 #مصطفی_مستور
📗 من گنجشک نیستم
دیدگاه ها (۱)

...

ما زبان را ننگریم و قال را... ما روان را بنگریم و حال را ....

:)

"او"ست گرفته شهـر دل من به کجا سفر برم؟...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط