اد دارم که شب در کاروان همه شب رفته بودم و سحر در کنار
ياد دارم که شبي در کاروان همه شب رفته بودم و سحر در کنار بيشه اي خفته. شوريده اي که در آن سفر همراه ما بود، نعره اي برآورد و راه بيابان گرفت و يک نفس آرام نيافت. چون روز شد، گفتمش آنچه حالت بود.
گفت: بلبلان را ديدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهايم از بيشه؛ انديشه کردم که مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته.
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل وصبرم ببرد و طاقت هوش
يکي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغي چنين کند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش
- الهي عادت تو احسان است و عادت ما عصيان، پس ترک مده عادت خود را به تغيير عادت ما عاصيان؛ چه عادت هاي تو همه پسنديده و قديم است و سنت هاي تو همه مرضيه و قويم؛ الهي تويي که معروفي به احسان و موصوفي به عفو و غفران، پس از ما عفو کن به احسان قديم خود و بر ما ببخشا به من عظيم خود.
گفت: بلبلان را ديدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهايم از بيشه؛ انديشه کردم که مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته.
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل وصبرم ببرد و طاقت هوش
يکي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغي چنين کند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش
- الهي عادت تو احسان است و عادت ما عصيان، پس ترک مده عادت خود را به تغيير عادت ما عاصيان؛ چه عادت هاي تو همه پسنديده و قديم است و سنت هاي تو همه مرضيه و قويم؛ الهي تويي که معروفي به احسان و موصوفي به عفو و غفران، پس از ما عفو کن به احسان قديم خود و بر ما ببخشا به من عظيم خود.
- ۴۱۶
- ۱۱ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط