بلاخره رسید

𝒎𝒆𝒆𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏:𝒑𝒂𝒓𝒕②

بلاخره رسید
تا پاش رو بیرون از فرودگاه گذاشت آسمونی که تا چنددقیقه پیش آفتابی بود و یه ابرهم توش پیدا نمیشد یکدفعه ابری شد و شروع به باریدن کرد
قطره های درشت بارون روی زمین میوفتادن

دیوا با سرعت به سمت ماشین پدرش حرکت کرد

"سلام بابا"

"سلام...تا اومدی بدشانسی اومد برام تازه ماشینم رو برده بودم کارواش"

"ببخشید"

کلمه ی بدشانسی توی گوشش می‌پیچید
با خودش می‌گفت آخه یعنی چی که من بدشانسی اوردم

داشت با کلافگی نصیحت های پدرش که وقتی زنش رو دید باید چیکار کنه رو گوش میداد
دیگه کم اورده بود میدونست بحث با پدرش بیهوده پس دوباره هندزفریش رو گذاشت تو گوشش و سرش رو روی شیشه ماشین گذاشت

داشت از پشت چراغ قرمز به قطره های بارون نگاه میکرد که با دیدن اون تعجب کرد
آخه چرا یه پسر تو این هوای بارونی باید با دوچرخه بیاد بیرون؟

....

باید تابلوی مغازه ی عموش رو برای تعمیر میبرد که یکدفعه بارون گرفت
نمیتونست برای روز بعد بذاره پس مجبور شد تو اون هوا بره بیرون

به چراغ قرمز رسید یکم جلوتر از ماشین بقلیش ایستاد
داشت به دور اطرافش نگاه میکرد که متوجه نگاهی سنگین روی خودش شد
ابرویی بالا داد و به ماشین کناریش خیره شد
دختری رو دید که داره از تو ماشین نگاهش می‌کنه
بنظر میومد همسنن

با شنیدن صدای ماشین ها متوجه شد که چراغ سبز شده
باید به سمت راست می‌پیچید
شروع به رکاب زدن کرد
داشت آروم به سمت راست می‌پیچید که ماشین کناریش که همون دختر توش نشسته بود راهش رو قطع کرد و باعث کج شدن دوچرخه‌اش شد

از بچگی عادت داشت که همه چیز رو تلافی کنه
بنابراین سریع دوچرخه‌اش رو صاف کرد شروع به رکاب زدن کرد

....

دوباره به دیدن قطره های بارون پرداخت که با ترمز زدن پدرش سرش به شیشه خورد

سرش رو بالا اورد و دوباره با اون پسر روبه رو شد
تو نگاه پسره انگار دوتا سگ رها کرده بودن
دیوا میدونست که برای چی به پدرش انقدر با اعصبانیت نگاه می‌کنه
"هعییی بابا مراقب باش"
"من کاری نکردم این مردک..."
"ولش کن"
پسر به ساعتش نگاهی کرد و با عجله راهش رو کج کرد و از کنارشون گذشت

دیوا یکم تحت تاثیر قرار گرفته بود
اون خیلی شبیه خودش بود مغرور و لجباز
با فکر اینکه چقدر خوب حال پدرش رو گرفت خنده ای به لباش اومد که توجه پدرش رو به خودش جلب کرد

"به چی میخندی؟"

"یاد یه خاطره ای افتادم"

"اینجوری جلوی زنم نخند فک می‌کنه دیوونه ای"

"باشه نگران نباش کاری نمیکنم که زنت ناراحت بشه"

"خوبه"

دیوا با خودش می‌گفت چی میشد انقدر که به زنش توجه می‌کنه به من میکرد؟

𝒍𝒊𝒌𝒆/32
𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕/30
دیدگاه ها (۳۱)

ولی چیزی که این سریال رو خیلی قشنگ کرد این بود که این دو زوج...

سعی در پیدا کردن خودم دارم:).....

حالم=فاکی

ناشناسمونه دارلینگا.....مثلا پرش کنی ذوق کنم>>>https://harfe...

پارت : ۳۰

سرزمین باشکوه نگهبان آتش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط