🔻 خیلی اوضاع بدی بود. هوا وحشتناک داغ بود و خشک. به هرحال
🔻 خیلی اوضاع بدی بود. هوا وحشتناک داغ بود و خشک. به هرحال چله ی تابستون بود و خیلی وقت بود بارون نیومده بود نمیتونستم همینجور زیر کولر بشینم و هیچ کاری نکنم. یه نفر باید یه کاری میکرد. شهر به بارون نیاز داشت. میدونستم خیلی سخته ولی بهش اعتقاد داشتم.
به اندازه کافی پول ته جیبم بود، بلند شدم، سوییچو برداشتم و سوار ماشین شدم. گفتم خدایا به امید تو و ماشینو بردم کارواش.
خداروشکر موفقیت آمیز بود. کمتر از چهار ساعت بعد چنان بارونی اومد که آخر شب ماشینو میشد بدون ترس از انعکاس نور، مستقیم برد مناطق جنگی.
ولی خب می ارزید. پشیمون نیستم...
به اندازه کافی پول ته جیبم بود، بلند شدم، سوییچو برداشتم و سوار ماشین شدم. گفتم خدایا به امید تو و ماشینو بردم کارواش.
خداروشکر موفقیت آمیز بود. کمتر از چهار ساعت بعد چنان بارونی اومد که آخر شب ماشینو میشد بدون ترس از انعکاس نور، مستقیم برد مناطق جنگی.
ولی خب می ارزید. پشیمون نیستم...
۱.۳k
۱۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.