والفجر 8
بنام خدای شهیدان
برگی از کتاب حسن ختام عاشقی
(زندگی نامه شهید سرافراز حسن حسن زاده سرای)
در دوران دفاع مقدس در جنوب کشور زمستان ها همیشه عطر و بوی عملیات به مشام می رسید و این فصل ، فصل عشق بازی معبود بود چون اکثر عملیات های بزرگ در زمستان انجام می شد ( خیبر و بدر در اسفند ماه ، والفجر ٨ در بهمن ماه ، کربلای 4 و 5 در دیماه و ... ) و جوانان عاشق و بسیجیان جان برکف هم در آن فصل هر کجا بودند خودشان را به مناطق جنگی می رساندند و ما نیز همچو آنها معمولا سعی می کردیم خودمان را به منطقه رسانده و در عملیات باشیم.
دهم بهمن ماه سال ١٣۶۴ صبح بعد از نماز ديديم چند دستگاه اتوبوس اومدند تا ببرنمان به موقعيت جديد ، تا آماده و سوار شويم ساعت شد ۶ صبح ، سوار اتوبوس كه شديم با حسن رفتيم ته اتوبوس و باز حسن گفت من كنار پنجره مي شينم گفتم باشه بفرما اين كنار پنجره نشستن حسن نمي دونم چه فلسفه اي داشت و هميشه دلش مي خواست كنار پنجره بشينه من هم كه عادتش رو مي دونستم چيزي نمي گفتم ولي نمي دونستم كه اين كنار پنجره نشستن آخر سر حسن رو ازم مي گيره ، بعد از حركت اتوبوسها متوجه شدیم مسیرمان به سمت اهواز و مقصد آبادان و در نهایت با سوار شدن به كاميونها روستائي بنام خسرو آباد بود.
توي روستا در خونه هاي خالي از سكنه مستقر شديم كه اين موقعيت لشکر معروف بود به موقعيت شهيد اصغر قصاب عبدالهي (فرمانده گردان حضرت امام حسين (ع) که در عملیات بدر در معیت شهید مهندس آقا مهدی باکری شهد شیرین شهادت را نوشیدند) حس عجيبی نسبت به منطقه و عملیاتی که قرار بود انجام بشه داشتم ، عملیاتی سرنوشت ساز در تاریخ دفاع مقدس.
با چند تن از بچه ها رفتيم تو يكي از اين خونه ها كه وسايل و تجهیزات مان را مستقر کنیم و بعد ببينيم چه خواهد شد ، موقعيت هيچ امكاناتي نداشت و قرار شد خودمان دست بکار شده و امکانات اولیه از قبیل حمام و غيره رو خودمان مهیا كنيم و آن هم با كمترين لوازم جانبی موجود به این دلیل که باید مدتی هر چند کوتاه در آن محل استقرار یابیم.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدان
#دفاع_مقدس
#ایثار_و_جوانمردی
#کجا_رفت_تاثیر_سوز_دعا
#کجایند_مردان_بی_ادعا
#سردار_دلها
#رفقای_شهیدم
#رفیق_شهیدم_حسن_حسن_زاده_سرای
#حسن_ختام_عاشقی
برگی از کتاب حسن ختام عاشقی
(زندگی نامه شهید سرافراز حسن حسن زاده سرای)
در دوران دفاع مقدس در جنوب کشور زمستان ها همیشه عطر و بوی عملیات به مشام می رسید و این فصل ، فصل عشق بازی معبود بود چون اکثر عملیات های بزرگ در زمستان انجام می شد ( خیبر و بدر در اسفند ماه ، والفجر ٨ در بهمن ماه ، کربلای 4 و 5 در دیماه و ... ) و جوانان عاشق و بسیجیان جان برکف هم در آن فصل هر کجا بودند خودشان را به مناطق جنگی می رساندند و ما نیز همچو آنها معمولا سعی می کردیم خودمان را به منطقه رسانده و در عملیات باشیم.
دهم بهمن ماه سال ١٣۶۴ صبح بعد از نماز ديديم چند دستگاه اتوبوس اومدند تا ببرنمان به موقعيت جديد ، تا آماده و سوار شويم ساعت شد ۶ صبح ، سوار اتوبوس كه شديم با حسن رفتيم ته اتوبوس و باز حسن گفت من كنار پنجره مي شينم گفتم باشه بفرما اين كنار پنجره نشستن حسن نمي دونم چه فلسفه اي داشت و هميشه دلش مي خواست كنار پنجره بشينه من هم كه عادتش رو مي دونستم چيزي نمي گفتم ولي نمي دونستم كه اين كنار پنجره نشستن آخر سر حسن رو ازم مي گيره ، بعد از حركت اتوبوسها متوجه شدیم مسیرمان به سمت اهواز و مقصد آبادان و در نهایت با سوار شدن به كاميونها روستائي بنام خسرو آباد بود.
توي روستا در خونه هاي خالي از سكنه مستقر شديم كه اين موقعيت لشکر معروف بود به موقعيت شهيد اصغر قصاب عبدالهي (فرمانده گردان حضرت امام حسين (ع) که در عملیات بدر در معیت شهید مهندس آقا مهدی باکری شهد شیرین شهادت را نوشیدند) حس عجيبی نسبت به منطقه و عملیاتی که قرار بود انجام بشه داشتم ، عملیاتی سرنوشت ساز در تاریخ دفاع مقدس.
با چند تن از بچه ها رفتيم تو يكي از اين خونه ها كه وسايل و تجهیزات مان را مستقر کنیم و بعد ببينيم چه خواهد شد ، موقعيت هيچ امكاناتي نداشت و قرار شد خودمان دست بکار شده و امکانات اولیه از قبیل حمام و غيره رو خودمان مهیا كنيم و آن هم با كمترين لوازم جانبی موجود به این دلیل که باید مدتی هر چند کوتاه در آن محل استقرار یابیم.
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدان
#دفاع_مقدس
#ایثار_و_جوانمردی
#کجا_رفت_تاثیر_سوز_دعا
#کجایند_مردان_بی_ادعا
#سردار_دلها
#رفقای_شهیدم
#رفیق_شهیدم_حسن_حسن_زاده_سرای
#حسن_ختام_عاشقی
۴.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.