p:9
p:9
عشق های هم کلاسی
کوک قبول کرد تاکه برم پیشش و بهش همه چیز رو همه ی قذیه رو بهش بگم
ورفتم حاضر شم در کمدمو باز کردم هیچ لباسی مناسب برای اونجا نبود منم رفتم لباسای مامانم رو امتحان کردم خیلی بعد بود و به ذهنم رسید که یه لباس سیاه رنگ برای خودش خریده بود(عکس لباسو میزارم)
اونو برداشتم و پوشیدم و اماده شدم و رفتم
و رفت
وقتی به اونجا رسیدم تیانگ دم در وایساده
بود تاکه من بیام
ا. ت: سلام تیانگ اینجا وایساده بودیکه من بیام
تیانگ: خب اره
ا. ت: تو الان خوبی دیگه هیچ دردی نداری ها بگو زود تر
تیانگ: نه الان ندارم ولی دکتر میگه باید در طول هر هفته باید بیای کا که مطمعن باشیم
ا. ت: اهان باش من دیگه رفتم داخل
تیانگ: اوه باشه موفق باشی
ا. ت: مرسی خدافظ میبینمت
تیانگ: باش میبینمت خدافظ
خدافظی کردیم و من رفتم تو دیدم که جنی هم مثل تیانگ وایساده اونجا و منتظره اومدن من بود رفتم کنارش
ا. ت: سلام تو هم چرا مثل تیانگ وایسادی اینجا
جنی: سلام چرا انقدر دیر اومدی اه انقدر وایسادم دیگه درخت شدمبیا برو تو کوک تو بالکنه
ا.ت: ببخشید که دیر اومدم و من رفتم بای
جنی: میبینمت خدافظ
و رفتم داخل و نشسته بود تو بالکن و رفتم پیشش
ا. ت: سلام کونگ کوک
کوک: سلام ا. ت خوبی
ا. ت: من خوبم توخوبی
کوک: اوهوم منم خودم بشین
ا. ت: ه ها باش بشینم
کوک دستم رو بوسید و گفت👇🏻
کوک: تیانگ بهم گفت که یکی میخواد منو ببینه و یه چیزه مهمی بگه مگه تو باید از من اجازه بگیری خب چرا تیانگ و فرستادی تو هرچی خواستی میتونی بگی چرا گفتی تیانگ بیاد ها بگو ببینم بگو زود تر
ا. ت: ام فکر کردم قبول نمیکنی بخاطر همین گفتم تیانگ بیاد
کوک: نه هر وقت هرچی همه چی میتونی بگیو وهر وقت خوشت بیاد میتونی بگو باشه
ا. ت: اوهوم باشه
کوک: حالا بگو ببینم چی میخواستی بگی
ا. ت: آم کوک تو میخوای عاشق بشی
کوک: وای تو عاشقمی
(با هیجان گفت)
ا. ت: چ چی نه نه من عاشقت نیستم ها ها ها ها ها ها خندیدم من عاشقت نه بابا
(با استرس و دروغی گفت)
کوک: چرا اینطوری میگی که انگار داری دروغ میگی ها
ا. ت: نه نه دروغ نمیگم
کوک: پس چرا گفتی میخوای عاشق بشی
ا. ت:آم هیچی بابا میخواستم بدونم
کوک: نه نمیخوام
ا. ت: چ چی بیشور «یه سیله زد» من که عاشقتم ت تو چرا نمیخوای عاشق بشی ها احمق
(با گریه و داد زدن گفت)
کوک: ا. ت ساکت باش فقط داشتم شوخی میکردم
ا. ت: ها ها ها ها آم منم داشتم شوخی میکردم بابا
کوک: شوخی به نظرم شوخی نبود ها یه جوری زدی صورتم کج شد
ا. ت: اوه واقعا خیلی درد گرفت ببخشید واقعا ببخشید
من پا شدم میخواستم برم که دستم رو گرفت و منو کشید افتادم رو. پاهاش
کوک: من همه چیز رو میدونم
ا. ت: یعنی چی ت تو چیو میدونی
کوک: اینو میدونم که از اول که منو دیدی عاشق شدی و وقتی که من به مدرسه نیومدم نگرانم شدی و وقتی از پنجره به پایین پرت شدنم رو دیدی و داد زدی و نگرانم شدی و برای من گریه کردی این همه چیز رو میدونم
ا. ت: اوه اینا رو بهت کی گفته ها
کوک: تیانگ و جنی بهم همه چیز رو گفتم
ا. ت: اوه چرا نتونستند زبونشون رو بگیرن
(با خجالت و عصبانیت گفت)
کوک: خوب کردن که گفتن اگر نمیگفتم منم به هیچ وج برای اولین بار یک دختری رو دوست داشتم رو به دست نمیاوردن
ا. ت: چ چی شد گفتی دوسم داری
کوک: خب اره البته که دوست دارم از وقتی که دیدمت
ا. ت: اوه واقعا
(با خوشحال و گریه گفت)
کوک: اره سلطان قلبم
ا. ت: وای هیجان زده شدم من باید بریم
کوک: بهت زنگ میزنم
ا. ت: وای وای زنگ، زنگ چرا
کوک: خب مگه جرا داره
ا. ت: ب ببخشید میگم دیگه هیجان زده شدم باشه زنگ بزن
کوک: باش
و رفتم بیرون با خوشحالی به جنی زنگ زدم
ا. ت: الو ج جنی وای قلبم
جنی: الو چ چی شده
ا. ت: کوک منو دوست داشت
جنی: بهت گفت وای مبارک به ارزوت رسیدی
ا. ت: اره
ها اینم بگم بعدن حسابش رو میدین که به کوک گفتی همه چیز رو
جنی: اخه. میدونستم نمیتونی انحامش بدی بخواطر همین گفتم
ا. ت: باشه حالا هر دیگه باهم دوست دختریم و دوست پسر وای «با خوشحالی گفت» جنی خیلی خوشحالم
جنی به نظر منم باید خوشحال باشی
ا. ت: باشه دیگه بای دپست دارم به تیانگ هم بگو این موضوع رو باش
جنی: باش میگم خدافط
۵سال بعد
کوک پاهاش درست شده بود دیگه میتونست راحت راه بره
ما دیگه دوست دختر و دوست پسر بودیم با کوک
ما دیگه به دانشگاه میرفتیم من و کوک در یک رشته بودیم ارایشی هر دومون رشته ی ارایشی رو انتخواب کرده بودیم
تیانگ و جنی هم دکترا رو انتخاب کرده بودن و میخواستن دکتر بچه ها بشت
و یه خبره خوبی دارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🦋
ادامشو الان میزارم دوستون دارم
لایک و کامنت یادتون نره بوس💙💙💜💜💜💜💜🦋🦋
عشق های هم کلاسی
کوک قبول کرد تاکه برم پیشش و بهش همه چیز رو همه ی قذیه رو بهش بگم
ورفتم حاضر شم در کمدمو باز کردم هیچ لباسی مناسب برای اونجا نبود منم رفتم لباسای مامانم رو امتحان کردم خیلی بعد بود و به ذهنم رسید که یه لباس سیاه رنگ برای خودش خریده بود(عکس لباسو میزارم)
اونو برداشتم و پوشیدم و اماده شدم و رفتم
و رفت
وقتی به اونجا رسیدم تیانگ دم در وایساده
بود تاکه من بیام
ا. ت: سلام تیانگ اینجا وایساده بودیکه من بیام
تیانگ: خب اره
ا. ت: تو الان خوبی دیگه هیچ دردی نداری ها بگو زود تر
تیانگ: نه الان ندارم ولی دکتر میگه باید در طول هر هفته باید بیای کا که مطمعن باشیم
ا. ت: اهان باش من دیگه رفتم داخل
تیانگ: اوه باشه موفق باشی
ا. ت: مرسی خدافظ میبینمت
تیانگ: باش میبینمت خدافظ
خدافظی کردیم و من رفتم تو دیدم که جنی هم مثل تیانگ وایساده اونجا و منتظره اومدن من بود رفتم کنارش
ا. ت: سلام تو هم چرا مثل تیانگ وایسادی اینجا
جنی: سلام چرا انقدر دیر اومدی اه انقدر وایسادم دیگه درخت شدمبیا برو تو کوک تو بالکنه
ا.ت: ببخشید که دیر اومدم و من رفتم بای
جنی: میبینمت خدافظ
و رفتم داخل و نشسته بود تو بالکن و رفتم پیشش
ا. ت: سلام کونگ کوک
کوک: سلام ا. ت خوبی
ا. ت: من خوبم توخوبی
کوک: اوهوم منم خودم بشین
ا. ت: ه ها باش بشینم
کوک دستم رو بوسید و گفت👇🏻
کوک: تیانگ بهم گفت که یکی میخواد منو ببینه و یه چیزه مهمی بگه مگه تو باید از من اجازه بگیری خب چرا تیانگ و فرستادی تو هرچی خواستی میتونی بگی چرا گفتی تیانگ بیاد ها بگو ببینم بگو زود تر
ا. ت: ام فکر کردم قبول نمیکنی بخاطر همین گفتم تیانگ بیاد
کوک: نه هر وقت هرچی همه چی میتونی بگیو وهر وقت خوشت بیاد میتونی بگو باشه
ا. ت: اوهوم باشه
کوک: حالا بگو ببینم چی میخواستی بگی
ا. ت: آم کوک تو میخوای عاشق بشی
کوک: وای تو عاشقمی
(با هیجان گفت)
ا. ت: چ چی نه نه من عاشقت نیستم ها ها ها ها ها ها خندیدم من عاشقت نه بابا
(با استرس و دروغی گفت)
کوک: چرا اینطوری میگی که انگار داری دروغ میگی ها
ا. ت: نه نه دروغ نمیگم
کوک: پس چرا گفتی میخوای عاشق بشی
ا. ت:آم هیچی بابا میخواستم بدونم
کوک: نه نمیخوام
ا. ت: چ چی بیشور «یه سیله زد» من که عاشقتم ت تو چرا نمیخوای عاشق بشی ها احمق
(با گریه و داد زدن گفت)
کوک: ا. ت ساکت باش فقط داشتم شوخی میکردم
ا. ت: ها ها ها ها آم منم داشتم شوخی میکردم بابا
کوک: شوخی به نظرم شوخی نبود ها یه جوری زدی صورتم کج شد
ا. ت: اوه واقعا خیلی درد گرفت ببخشید واقعا ببخشید
من پا شدم میخواستم برم که دستم رو گرفت و منو کشید افتادم رو. پاهاش
کوک: من همه چیز رو میدونم
ا. ت: یعنی چی ت تو چیو میدونی
کوک: اینو میدونم که از اول که منو دیدی عاشق شدی و وقتی که من به مدرسه نیومدم نگرانم شدی و وقتی از پنجره به پایین پرت شدنم رو دیدی و داد زدی و نگرانم شدی و برای من گریه کردی این همه چیز رو میدونم
ا. ت: اوه اینا رو بهت کی گفته ها
کوک: تیانگ و جنی بهم همه چیز رو گفتم
ا. ت: اوه چرا نتونستند زبونشون رو بگیرن
(با خجالت و عصبانیت گفت)
کوک: خوب کردن که گفتن اگر نمیگفتم منم به هیچ وج برای اولین بار یک دختری رو دوست داشتم رو به دست نمیاوردن
ا. ت: چ چی شد گفتی دوسم داری
کوک: خب اره البته که دوست دارم از وقتی که دیدمت
ا. ت: اوه واقعا
(با خوشحال و گریه گفت)
کوک: اره سلطان قلبم
ا. ت: وای هیجان زده شدم من باید بریم
کوک: بهت زنگ میزنم
ا. ت: وای وای زنگ، زنگ چرا
کوک: خب مگه جرا داره
ا. ت: ب ببخشید میگم دیگه هیجان زده شدم باشه زنگ بزن
کوک: باش
و رفتم بیرون با خوشحالی به جنی زنگ زدم
ا. ت: الو ج جنی وای قلبم
جنی: الو چ چی شده
ا. ت: کوک منو دوست داشت
جنی: بهت گفت وای مبارک به ارزوت رسیدی
ا. ت: اره
ها اینم بگم بعدن حسابش رو میدین که به کوک گفتی همه چیز رو
جنی: اخه. میدونستم نمیتونی انحامش بدی بخواطر همین گفتم
ا. ت: باشه حالا هر دیگه باهم دوست دختریم و دوست پسر وای «با خوشحالی گفت» جنی خیلی خوشحالم
جنی به نظر منم باید خوشحال باشی
ا. ت: باشه دیگه بای دپست دارم به تیانگ هم بگو این موضوع رو باش
جنی: باش میگم خدافط
۵سال بعد
کوک پاهاش درست شده بود دیگه میتونست راحت راه بره
ما دیگه دوست دختر و دوست پسر بودیم با کوک
ما دیگه به دانشگاه میرفتیم من و کوک در یک رشته بودیم ارایشی هر دومون رشته ی ارایشی رو انتخواب کرده بودیم
تیانگ و جنی هم دکترا رو انتخاب کرده بودن و میخواستن دکتر بچه ها بشت
و یه خبره خوبی دارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🦋
ادامشو الان میزارم دوستون دارم
لایک و کامنت یادتون نره بوس💙💙💜💜💜💜💜🦋🦋
۸.۶k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.