تنم خسته دلم تشنه دگرساقی نمیخواهم

تنم خسته دلم تشنه دگرساقی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما'دگر باقی نمیخواهم

زبان خشکیده درکامم'تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا دگر حقی نمیخواهم

اگرسینه زند فریاد به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را زهر فرقی نمیخواهم

کنون بنگر نگارمن که ازچشمم تو میخوانی
به غیرازدیدن یارم دگر ذوقی نمیخواهم

وصال دیدنت جانا اگر جان درمیان باشد
به شوق دیدن یارم دگر جانی نمیخواهم
دیدگاه ها (۴)

یکنفر را دوست دارم...شعر میگویم...برایشآمده...در زیر شعر من....

ﮐﻮﻟﯽ ﺑﯿﺎ ، ﺍﺯ ﺭﺍﺯ ﻓﻨﺠﺎﻧﻢ ﺑﮕﻮ !ﺍﺯ ﻗﻬﻮﻩ ﻭ ﻓﺎﻟﻢ ﺑﮕﻮ !ﺍﻣﺸﺐ ﺑﮕﻮ !...

باز باران با تمام بی کسی های شبانهمی خورد بر مرد تنهامی چکد ...

نازی جان تولدت مبارک ازخدابهترین ها رو برات ارزو میکنم امیدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط