دلم یک زمستانِ جانانه می خواهد
دلم یک زمستانِ جانانه می خواهد
یک خیابانِ سفید ، با برفی که یکریز می بارد
و شهری که از همیشه خواستنی تر می شود.
شبیهِ روزگارِ خوبی که همه چیز ، بویِ دلخوشی می داد.
زمانی که سردیِ هوا با گرمیِ روابط ، رابطه ی مستقیم داشت
و زندگی، در شرَیانِ زمان و
زیرِ پوستِ یخ زده ی شهر، جریان داشت.
که زمستان می رسید ،
همدلی ها را بیشتر و دل ها را صمیمی تر می کرد و هوا،
مملو از عطر همدلی و مهربانی بود.
هنوز مزه ی انار و آجیلِ شب نشینیِ آن روزگار و
مزه ی لبخندهایی که بی ریا و از اعماقِ دل بود،
زیرِ دندانِ خاطراتم هست.
و هنوز با یادِ گرمایِ کرسیِ مادربزرگ،
فضایِ احساساتم گرم و دلپذیر می شود.
این روزها چقدر دور از همیم و چقدر برف نمی بارد!
تنها چیزی که برایمان مانده،
خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ شان، لبخند می زنیم،
کمی دلمان به بودنمان گرم می شود،
یک "یادش بخیرِ ناگزیر"، نثارِ حسرت هایمان می کنیم
و به روالِ عادیِ زندگیِ مان بر می گردیم...
✍️ نرگس_صرافیان_طوفان
یک خیابانِ سفید ، با برفی که یکریز می بارد
و شهری که از همیشه خواستنی تر می شود.
شبیهِ روزگارِ خوبی که همه چیز ، بویِ دلخوشی می داد.
زمانی که سردیِ هوا با گرمیِ روابط ، رابطه ی مستقیم داشت
و زندگی، در شرَیانِ زمان و
زیرِ پوستِ یخ زده ی شهر، جریان داشت.
که زمستان می رسید ،
همدلی ها را بیشتر و دل ها را صمیمی تر می کرد و هوا،
مملو از عطر همدلی و مهربانی بود.
هنوز مزه ی انار و آجیلِ شب نشینیِ آن روزگار و
مزه ی لبخندهایی که بی ریا و از اعماقِ دل بود،
زیرِ دندانِ خاطراتم هست.
و هنوز با یادِ گرمایِ کرسیِ مادربزرگ،
فضایِ احساساتم گرم و دلپذیر می شود.
این روزها چقدر دور از همیم و چقدر برف نمی بارد!
تنها چیزی که برایمان مانده،
خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ شان، لبخند می زنیم،
کمی دلمان به بودنمان گرم می شود،
یک "یادش بخیرِ ناگزیر"، نثارِ حسرت هایمان می کنیم
و به روالِ عادیِ زندگیِ مان بر می گردیم...
✍️ نرگس_صرافیان_طوفان
۱۰۰.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱