من چقدر سر این دعواشون گریه کردم

جریان اینه:
یه روز داداش کو بهش میگه هفت راز مدرسه خطرناک شدن و باید بکشیمشون و تو نباید با هاناکو دوست باشی باید کارشو یه سره کنی .
کو هم گفت ولی روح خوبیه و اینا خلاصه به بدبختی راضیش کرد که نره سراغ هاناکو ... یه روز کو کلاسو می پوچونه
(میگه من درد حاملگی دارم*-*)
بعد میبینه تمام مدت هاناکو مثل بچه ی ادم دنبال وسایل گم شده می گشته و اونا رو به صورت پنهان به صاحب هاشون بر می گردوند .
خلاصه اینا با هم میرن بالای یک برج بلند و هاناکو از پنجره اویزون میشه و کو هم پاشو میگیره نیوفته بعد هاناکو هم یک شئی رو بر میداره کو اشتباهی ولش میکنه از عمد نبود بعد میوفته و کو میره پیشش می خواست گریه کنه که مرده و اینا یهو هاناکو بلند میشه میگه فک کردم مردم :) بعد معلوم میشه اون شئی گوشوارش بوده .
بعد کو میگه تو مهربونی خیلی خوبی و اینا و نباید کشته بشی برادر بد گفته و ایتا ....
بعد هاناکو میگه یکی رو کشته و میگه من ادم بدی هستم و اینا و بالا سرش با چاقو وایستاده بود بعد داداش کو میاد و بهش یه رعدی میزنه و یک فایت حسابی ...
دوست دارین براتون کاملش رو بزارم؟
*فایتو میگم
پ.ن: هاناکو چاقو چاقو میشه *ااااااششششششششکککک *گریه







#هاناکو
#جالب
#غم
#فایت
#مرگ
#کو
#مهم
دیدگاه ها (۳۵)

چطور وارد ذهن دیگران بشیم؟

اگه کسی همش می پرید وسط حرفت:

یه سوال از سونیک فنا:

آرتیست روانی

من عاشق شدمپارت(9)☆☆☆☆☆☆☆☆ته ها هه سو رو بلند میکنه میبره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط