دل تنگـــــم!
دلتنگ برای یک ملاقــــات سادهی بیبرنامه!
... ...
یکی دو فیلم در سالن سینــــما...
خیابــانگـردی و لذت خریــدش...
حتی دلتنگِ یک فلافل از کثیفترین ساندویچی شهــــر...
دلتنگ تکیه زدن بر شیشــــهی اتوبوس و چُرت لحظهایِ واماندهاش...
من دلم تنــــگ است، برای روزهایی که هراسی نبود
از لمـــس مشتـرک یک شیِ بیجان!
برای یکی دوجین آرامش بیوقفــــه...
برای بیدغدغــــه نشستن، روی نیمکــــتِ پارکی که قبل از ما،
صدها و صد مهمان داشته...
دلتنگ برای روزمرگیهای ســـادهامان...
.
کــــاش روزهای بــــد و بلاگرفتهامان به سرعت بروند،
و روزهای خــــوبِ نیامده، بیایند و بمانند و رفتن را از خاطــــر ببرند...!
ما سالهاست برای میزبانی از روزهای خوش، نقشـــه کشیدهایم!
و ای کاش در این ناامیــــدی و دلســــردی
قدم رنجه کنند و پایان دهنــــد این انتظارِ پُر رویــــا را...
کاش رویِ خوشِ زندگی، رخــــی نشان دهد..!
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.