چند.پارتی
#چند.پارتی
#درخواستی
وقتی خواهر ناتنیشونی مامان باباتون𖥻 نیستن و همو دوست دارین و باهم اهم اهم میکنین و وسط اهم اهم میگی ،پوص........یمو لیس بزن 𖥻
𝙿𝚊𝚛𝚝²
ᨒᨓᨒᨓᨒᨓ
+شما هم مراقب خودتون باشید..خدافط
ویو کوک : →
درو پشت سر مامان بستم استش با شنیدن اینکه گفت پدربزرگ تو کمد و احتمال داره بمیره ناراحت نشدم من از اون پیرمرد متنفر بودم چون قبل از ازدواج پدرم با خانم پارک اون میخواست من جسیکا با هم ازدواج کنیم براش وارث بیاریم ؛ولی من با کلی تلاش مانع این کار شدم
𖥔جسیکا : دختر عمه ی جونگکوک که خیلیم هر/زس𖥔
ولی خب راستش من یکی دیگه رو دوست دارم از وقتی که دیدمش محو شدم و هر روز که من این دختر رو میدیدم از حسم بهش مطمئنتر میشدم
+ خوب اون دختر نایونه خواهر ناتنی به اون واقعاً دختر کیوتو در مواقعی هم جذابه؛ اون واقعاً زیباست :) * ا.ت های زیبا 😊 *
+ میخوام ازش یه جوری بپرسم روز پسر داره یا تا حالا داشته یا نه چون میخوام سریعتر بهش اعتراف کنم نمیخوام اون مال کسی جز من بشه
+ پس چه فرصتی از این بهتر که تا مامان اینا نیستند بهش بگم
+ تازه حتی وقتی مادرم به خاطر سرطان وجود پدربزرگ همیشه به من و بابا میگفت مامان هر//زه بوده همیشه دعوامون میشد با هم
+ وایی چقدر با خودم حرف زدم نگاه کن! ساعت ۱۲ شد!!
ویو کوک : →
از روی مبل بلند شدم و رفتم بالا تو اتاق نایون که دیدم خیلی ناز خوابیده دلم نمیاومد صداش کنم
توجه به نامهای که روی پاتختیش بود جلب شد شاید نباید این کار را میکردم ولی برش داشتم و شروع کردم به خوندنش
"کوک بعد خوندن نامه "
+ عوو.... پس کوچولوم دو روز دیگه پریود میشه
+ رفتم رو تخت بغلش کردم و کنارش خوابیدم و بوسه روی پیشونیش زدم
+ زودتر بفهمی که من چقدر عاشقتم کوچولوم :)) * خوداا🙃*
.
.
_ تکونی که خوردم که حس کردم بین یه جای محکمی باید باشم پس چشمامو باز کردم با دیدن صورت حکم متعجب شدم و تو دلم از خودم پرسیدم این چرا اینجاست!!؟
_ بیخیال به جوابهایی که مغزم به سوالم میداد شدم تو دلم عروسی بود چون من روی کراش سگی بودم و عاشقش بودم پس چی از این بهتر رفتم خودمو تو بغلش جا کردم و نفهمیدم چطور خوابم برد...
𓂃→⁶⁰مین بعد ˖
_ بلند شدم دیدم کوک نیست رفتم نشستم رو تخت نگاهم به کاغذ بغل تختم افتاد که روش نوشته بود "مامان"
_ شروع به خوندنش کردم
_چییییییییییییییی؟؟؟
_ یعنی دو ماه نیستند؟!
_ ناراحت بودم و هم خوشحال.
_ ناراحت به خاطر اینکه اونا نیستن ، خوشحال چون کنار کوکم
ادامه دارد ...«
خ
م
^ بدون شرط 🤌🏻حال کنید ^
ا
ر
ییی😝
࣪⭑ ҂ ❙❘❙❚❙❘❙❙❚❙❘❙
چطور بود ؟! خوشحال میشم نظراتتونو بدونم
₍ᐢ..ᐢ₎
⋆ ׅ ࣪𓏲 ּ ֶָ⬩
#درخواستی
وقتی خواهر ناتنیشونی مامان باباتون𖥻 نیستن و همو دوست دارین و باهم اهم اهم میکنین و وسط اهم اهم میگی ،پوص........یمو لیس بزن 𖥻
𝙿𝚊𝚛𝚝²
ᨒᨓᨒᨓᨒᨓ
+شما هم مراقب خودتون باشید..خدافط
ویو کوک : →
درو پشت سر مامان بستم استش با شنیدن اینکه گفت پدربزرگ تو کمد و احتمال داره بمیره ناراحت نشدم من از اون پیرمرد متنفر بودم چون قبل از ازدواج پدرم با خانم پارک اون میخواست من جسیکا با هم ازدواج کنیم براش وارث بیاریم ؛ولی من با کلی تلاش مانع این کار شدم
𖥔جسیکا : دختر عمه ی جونگکوک که خیلیم هر/زس𖥔
ولی خب راستش من یکی دیگه رو دوست دارم از وقتی که دیدمش محو شدم و هر روز که من این دختر رو میدیدم از حسم بهش مطمئنتر میشدم
+ خوب اون دختر نایونه خواهر ناتنی به اون واقعاً دختر کیوتو در مواقعی هم جذابه؛ اون واقعاً زیباست :) * ا.ت های زیبا 😊 *
+ میخوام ازش یه جوری بپرسم روز پسر داره یا تا حالا داشته یا نه چون میخوام سریعتر بهش اعتراف کنم نمیخوام اون مال کسی جز من بشه
+ پس چه فرصتی از این بهتر که تا مامان اینا نیستند بهش بگم
+ تازه حتی وقتی مادرم به خاطر سرطان وجود پدربزرگ همیشه به من و بابا میگفت مامان هر//زه بوده همیشه دعوامون میشد با هم
+ وایی چقدر با خودم حرف زدم نگاه کن! ساعت ۱۲ شد!!
ویو کوک : →
از روی مبل بلند شدم و رفتم بالا تو اتاق نایون که دیدم خیلی ناز خوابیده دلم نمیاومد صداش کنم
توجه به نامهای که روی پاتختیش بود جلب شد شاید نباید این کار را میکردم ولی برش داشتم و شروع کردم به خوندنش
"کوک بعد خوندن نامه "
+ عوو.... پس کوچولوم دو روز دیگه پریود میشه
+ رفتم رو تخت بغلش کردم و کنارش خوابیدم و بوسه روی پیشونیش زدم
+ زودتر بفهمی که من چقدر عاشقتم کوچولوم :)) * خوداا🙃*
.
.
_ تکونی که خوردم که حس کردم بین یه جای محکمی باید باشم پس چشمامو باز کردم با دیدن صورت حکم متعجب شدم و تو دلم از خودم پرسیدم این چرا اینجاست!!؟
_ بیخیال به جوابهایی که مغزم به سوالم میداد شدم تو دلم عروسی بود چون من روی کراش سگی بودم و عاشقش بودم پس چی از این بهتر رفتم خودمو تو بغلش جا کردم و نفهمیدم چطور خوابم برد...
𓂃→⁶⁰مین بعد ˖
_ بلند شدم دیدم کوک نیست رفتم نشستم رو تخت نگاهم به کاغذ بغل تختم افتاد که روش نوشته بود "مامان"
_ شروع به خوندنش کردم
_چییییییییییییییی؟؟؟
_ یعنی دو ماه نیستند؟!
_ ناراحت بودم و هم خوشحال.
_ ناراحت به خاطر اینکه اونا نیستن ، خوشحال چون کنار کوکم
ادامه دارد ...«
خ
م
^ بدون شرط 🤌🏻حال کنید ^
ا
ر
ییی😝
࣪⭑ ҂ ❙❘❙❚❙❘❙❙❚❙❘❙
چطور بود ؟! خوشحال میشم نظراتتونو بدونم
₍ᐢ..ᐢ₎
⋆ ׅ ࣪𓏲 ּ ֶָ⬩
۱۳.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.