به سقفم خیره شدم فهمیدم اشکهایم دیگر برای تو نیستند

به سقفم خیره شدم، فهمیدم اشک‌هایم دیگر برای تو نیستند.
آنها برای من هستند
برای منی که نابودش کردی.
دیدگاه ها (۰)

..

و همانا دست ها سرد شدند از یکدیگر..

ویساتوگوش‌میدم‌بعدمیخابم؛👼🏿💔

آخریش‌بود(:

و منی که میان درد هایم تو درمان دیدم

تو هم فکر کردی منی)) برات ریدن..

تو رهایم کردی...در کنار سایه خوش قامت ارزو هایم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط