𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P⁸
ا.ت«کوک شروع رو گفت و سوت زد.....ماهم شروع کردیم.......زورش خیلی زیاد بود خدایی...نمیتونستم بهش ضربه بزنم ولی از مشتاش جاخالی میدادم......نیم ساعتی میشد که در حال مبارزه بودیم.....عرق از سر و روم میریخت........خیلی خسته بودم......ته یه ضربه زد و منم که توان نداشتم افتادم........قلبم تند تند میزد و نفسمم بالا نمیومد
کوک«ا.ت خیلی خسته بود و اینو میشد از سر و روش فهمید.......وقتی ته ضربه آخر رو زد ا.ت افتاد زمین......«بسه......*سوت میزنه
ته«بعد اینکه کوک سوت زد سریع رفتم سمت ا.ت...«هی هی ا.ت حالت خوبه....ا.ت.........مثل اینکه بیهوش شده بود.....کوک ترسیده اومد ....
کوک«بیهوش شده نگران نباش
ته«همش تقصیر منه
کوک«......
ا.ت«ن........ه.......ن....یس......ت
ته«ا.ت خوبی
کوک«چی چیو خوبه بلندش کن ببریم اتاقش
ته«باشه.....ا.ت رو براید استایل بغل کردم......جسم سبکی داشت....با کوک رفتیم اتاقش......آروم گذاشتمش رو تخت.....«ا.ت استراحت کن باشه
ا.ت«......
_دخترک به قدری خسته و کوفته بود که توان تکون دادن سرش برای تایید حرف ته رو نداشت......حتی نمیتونست حرف بزنه......اون مبارزه کلی بهش فشار وارد کرده بود....
کوک«اون خستس ته من میرم آجوما بگم براش یه چیز خوب درست کنه
ته«باشه......
کوک«ا.ت میتونی بری دوش بگیری؟؟بهترت میکنه
ا.ت«*سر رو به معنی نه به چپ و راست تکون میده
ته«من میبرمش
کوک«*سوالی ته رو نگاه میکنه*.....چی؟؟؟!
ته«گفتم من میبرمش.....اگه اجازه بده
ا.ت«خیلی احتیاج داشتم.......ولی از طرفی هم خجالت میکشیدم......ولی ناچار شدم قبول کنم.....سرم رو به زور بالا پایین کردم تا تایید کنم
کوک«از این تصمیم ا.ت تعجب کردم....«ا.ت واقعا میخوای بری؟؟؟! اونم با این*اشاره به ته
ته«مگه من چمه همه برام خودشونو تیکه تیکه میکنن
کوک«باید تضمین کنی بلایی سرش نیاری
ته«اییییی منحرفت بدبخت حسود•-•
کوک«من حسود نیستم
ته«هستی
کوک«نیستم
ته«هستی
کوک«نیستم
ته«هستیییی
کوک«هوفففف بحث با تو به بمبست میخوره...من میرم
ته«باشه
کوک«این دفعه اولیه که حسودی میکنم.....اونم به خاطر یه دختر.....هوف پاک دیووانه شدم......
ته«ا.ت
ا.ت«*به ته نگاه میکنه
ته«اجازه میدی....سعی میکنم نگاه نکنم
ا.ت«ب...اش..ه
ته«.......
خماریییییی😂😔🤌
P⁸
ا.ت«کوک شروع رو گفت و سوت زد.....ماهم شروع کردیم.......زورش خیلی زیاد بود خدایی...نمیتونستم بهش ضربه بزنم ولی از مشتاش جاخالی میدادم......نیم ساعتی میشد که در حال مبارزه بودیم.....عرق از سر و روم میریخت........خیلی خسته بودم......ته یه ضربه زد و منم که توان نداشتم افتادم........قلبم تند تند میزد و نفسمم بالا نمیومد
کوک«ا.ت خیلی خسته بود و اینو میشد از سر و روش فهمید.......وقتی ته ضربه آخر رو زد ا.ت افتاد زمین......«بسه......*سوت میزنه
ته«بعد اینکه کوک سوت زد سریع رفتم سمت ا.ت...«هی هی ا.ت حالت خوبه....ا.ت.........مثل اینکه بیهوش شده بود.....کوک ترسیده اومد ....
کوک«بیهوش شده نگران نباش
ته«همش تقصیر منه
کوک«......
ا.ت«ن........ه.......ن....یس......ت
ته«ا.ت خوبی
کوک«چی چیو خوبه بلندش کن ببریم اتاقش
ته«باشه.....ا.ت رو براید استایل بغل کردم......جسم سبکی داشت....با کوک رفتیم اتاقش......آروم گذاشتمش رو تخت.....«ا.ت استراحت کن باشه
ا.ت«......
_دخترک به قدری خسته و کوفته بود که توان تکون دادن سرش برای تایید حرف ته رو نداشت......حتی نمیتونست حرف بزنه......اون مبارزه کلی بهش فشار وارد کرده بود....
کوک«اون خستس ته من میرم آجوما بگم براش یه چیز خوب درست کنه
ته«باشه......
کوک«ا.ت میتونی بری دوش بگیری؟؟بهترت میکنه
ا.ت«*سر رو به معنی نه به چپ و راست تکون میده
ته«من میبرمش
کوک«*سوالی ته رو نگاه میکنه*.....چی؟؟؟!
ته«گفتم من میبرمش.....اگه اجازه بده
ا.ت«خیلی احتیاج داشتم.......ولی از طرفی هم خجالت میکشیدم......ولی ناچار شدم قبول کنم.....سرم رو به زور بالا پایین کردم تا تایید کنم
کوک«از این تصمیم ا.ت تعجب کردم....«ا.ت واقعا میخوای بری؟؟؟! اونم با این*اشاره به ته
ته«مگه من چمه همه برام خودشونو تیکه تیکه میکنن
کوک«باید تضمین کنی بلایی سرش نیاری
ته«اییییی منحرفت بدبخت حسود•-•
کوک«من حسود نیستم
ته«هستی
کوک«نیستم
ته«هستی
کوک«نیستم
ته«هستیییی
کوک«هوفففف بحث با تو به بمبست میخوره...من میرم
ته«باشه
کوک«این دفعه اولیه که حسودی میکنم.....اونم به خاطر یه دختر.....هوف پاک دیووانه شدم......
ته«ا.ت
ا.ت«*به ته نگاه میکنه
ته«اجازه میدی....سعی میکنم نگاه نکنم
ا.ت«ب...اش..ه
ته«.......
خماریییییی😂😔🤌
۶۴.۸k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.