السلام علیک یا اباعبدالله
بابالرضا قرار زیارت نرفتهها
▪️من زل میزنم به غبارِ نشستهی روی کولهی پشتیام. همانکه یادت اگر باشد، سالهای پیش، قبل از آنکه این ذرهی چموشِ ویروسی چتر سیاهیاش را روی سرمان باز کند، میانداختم روی دوشم، یک سربند زرد رنگ که رویش نوشتهباشد
▪️«السلام علیک یا اباعبدالله» را میبستم روی پیشانیام، یک شالِ سیاه عزا میچرخاندنم دور گردنم و قدم قدم دلتنگیام را میپیمودم تا وصالی فراهم شود و گنبدی نقش ببند توی مردمکِ حیران چشمانم که در ثانیهای بعدِ دیدنت به نم مینشست و عین سقفهای سوراخ خانههای قدیمیِ زیر باران، چکه چکههایش بند نمیآمد و من سراسر بغض و شوق بهم آمیخته زمزمه میکردم:« سلام آقا، که الان روبروتونم»...
▪️اما حالا بینمان فاصله، گسل انداخته و دلتنگیِ ندیدنات سخت سیب گلویم را به ورم واداشته و منِ سراپا دلتنگی، چشم میدوزم به طلاییِ خورشیدگون گنبدِ غریب خراسان و گره های دلتنگیام را پیش امام غریب نوازِ مشهد،دانه دانه باز میکنم و آرام آرام میخوانم:
« باب الحسین(ع)قسمت آنان که رفتهاند
باب الرضا(ع)قرارزیارت نرفتهها»
✍🏻فاطمه یوسفی
▪️من زل میزنم به غبارِ نشستهی روی کولهی پشتیام. همانکه یادت اگر باشد، سالهای پیش، قبل از آنکه این ذرهی چموشِ ویروسی چتر سیاهیاش را روی سرمان باز کند، میانداختم روی دوشم، یک سربند زرد رنگ که رویش نوشتهباشد
▪️«السلام علیک یا اباعبدالله» را میبستم روی پیشانیام، یک شالِ سیاه عزا میچرخاندنم دور گردنم و قدم قدم دلتنگیام را میپیمودم تا وصالی فراهم شود و گنبدی نقش ببند توی مردمکِ حیران چشمانم که در ثانیهای بعدِ دیدنت به نم مینشست و عین سقفهای سوراخ خانههای قدیمیِ زیر باران، چکه چکههایش بند نمیآمد و من سراسر بغض و شوق بهم آمیخته زمزمه میکردم:« سلام آقا، که الان روبروتونم»...
▪️اما حالا بینمان فاصله، گسل انداخته و دلتنگیِ ندیدنات سخت سیب گلویم را به ورم واداشته و منِ سراپا دلتنگی، چشم میدوزم به طلاییِ خورشیدگون گنبدِ غریب خراسان و گره های دلتنگیام را پیش امام غریب نوازِ مشهد،دانه دانه باز میکنم و آرام آرام میخوانم:
« باب الحسین(ع)قسمت آنان که رفتهاند
باب الرضا(ع)قرارزیارت نرفتهها»
✍🏻فاطمه یوسفی
۲.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.