به امید شبخیرهای که رهاکردی
به امید شبخیرهای که رهاکردی
عزیز بیوفای من ...
مراکه چون توامدی پشت به تمام انهایی که تونبودن کردم به پشت گرمی که سپردی...
چگونه چنین زدیدنم سیرشدی منکه چشمانم بجزروی توندید...
گفتی که شب ازنیمه گذشته است و
فهمیده ام که ماه من نبستی...
حالا بگو ببینم ای نازنین من
اکنون تو خودماه شبستان کیستی
هرشب به هزار افسون بگویمش ای دل
شرحه شرحه گشته ام
چندی بگفتمت این ره یکبارچورفتی
بار دیگر مرو...
#خان
ساعت ۱۹:۸
۱۴۰۰/۱۰/۲۸
عزیز بیوفای من ...
مراکه چون توامدی پشت به تمام انهایی که تونبودن کردم به پشت گرمی که سپردی...
چگونه چنین زدیدنم سیرشدی منکه چشمانم بجزروی توندید...
گفتی که شب ازنیمه گذشته است و
فهمیده ام که ماه من نبستی...
حالا بگو ببینم ای نازنین من
اکنون تو خودماه شبستان کیستی
هرشب به هزار افسون بگویمش ای دل
شرحه شرحه گشته ام
چندی بگفتمت این ره یکبارچورفتی
بار دیگر مرو...
#خان
ساعت ۱۹:۸
۱۴۰۰/۱۰/۲۸
۱.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.