بعد از کمی خشک شدن کنار اون بخاری که هیچ شباهتی به بخاری نداشت ...
"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟸"
بعد از کمی خشک شدن کنار اون بخاری که هیچ شباهتی به بخاری نداشت به سمت یه میز رفتم
یه باریستا برای گرفتن سفارشم اومد
ـــــ چی میل دارید خانم ؟
ـــــ یه قهوه تلخ لطفا
ـــــ چیز دیگه ای میل ندارید
ـــــ نه ممنون
میزم دقیقا کنار پنجره بود ، بخار کمی روی شیشه رو گرفته بود و قطره های بارون با هم مسابقه میدادن
گوشیم و از تو کیفم بیرون آوردم که با چندین تماس بی پاسخ و پیام از تهیونگ متوجه شدم
«ا.ت عزیزم تقصیر من که نیست»
«چرا جواب نمیدی»
«خواهش میکنم بچه بازی نکن»
«ا.ت حداقل یه پیام بده بفهمم سالمی»
«کجایی ؟ رفتی خونه»
بدون اینکه کوچکترین اهمیتی به تماس هاش بدم گوشیم و خاموش کردم
قلپ کوچیکی از قهوه ام خوردم به آینده ای فکر کردم که قراره با تهیونگ داشته باشم
نمیدونم چرا ولی یه دلهره خاص داشتم ، حس میکردم پایه های رابطه امون خیلی ضعیفه اما هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم چون اونی که دوری میکرد من نبودم تهیونگ بود
بلند شدم بعد از حساب کردن پول قهوه ام از کافه بیرون زدم و به سمت خونه راه افتادم
ساعت تقریبا ⁵ عصر بود و هوا بارونی ، بوی نم خاک وجودم و مالامال از آرامش کرد . بلاخره بعد از نیم ساعت پیاده روی به خونه رسیدم
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم . لباسام و با یه پیراهن زمستونی و شلوار پشمی عوض کردم و دور موهام یه حوله پیچیدم
مامان و بابا معمولا این موقع از روز خونه نبودن
از قفسه کتاب هام کتاب The Social Animal بیرون کشیدم و مشغول خوندن شدم
راستش انگار با خودم لج کرده بودم چون اصلا سمت گوشیم نرفتم اما تا کی ؟
بلاخره بعد از چند ساعت تصمیم گرفتم گوشیم و روشن کنم که همون لحظه تهیونگ زنگ زد
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟸"
بعد از کمی خشک شدن کنار اون بخاری که هیچ شباهتی به بخاری نداشت به سمت یه میز رفتم
یه باریستا برای گرفتن سفارشم اومد
ـــــ چی میل دارید خانم ؟
ـــــ یه قهوه تلخ لطفا
ـــــ چیز دیگه ای میل ندارید
ـــــ نه ممنون
میزم دقیقا کنار پنجره بود ، بخار کمی روی شیشه رو گرفته بود و قطره های بارون با هم مسابقه میدادن
گوشیم و از تو کیفم بیرون آوردم که با چندین تماس بی پاسخ و پیام از تهیونگ متوجه شدم
«ا.ت عزیزم تقصیر من که نیست»
«چرا جواب نمیدی»
«خواهش میکنم بچه بازی نکن»
«ا.ت حداقل یه پیام بده بفهمم سالمی»
«کجایی ؟ رفتی خونه»
بدون اینکه کوچکترین اهمیتی به تماس هاش بدم گوشیم و خاموش کردم
قلپ کوچیکی از قهوه ام خوردم به آینده ای فکر کردم که قراره با تهیونگ داشته باشم
نمیدونم چرا ولی یه دلهره خاص داشتم ، حس میکردم پایه های رابطه امون خیلی ضعیفه اما هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم چون اونی که دوری میکرد من نبودم تهیونگ بود
بلند شدم بعد از حساب کردن پول قهوه ام از کافه بیرون زدم و به سمت خونه راه افتادم
ساعت تقریبا ⁵ عصر بود و هوا بارونی ، بوی نم خاک وجودم و مالامال از آرامش کرد . بلاخره بعد از نیم ساعت پیاده روی به خونه رسیدم
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم . لباسام و با یه پیراهن زمستونی و شلوار پشمی عوض کردم و دور موهام یه حوله پیچیدم
مامان و بابا معمولا این موقع از روز خونه نبودن
از قفسه کتاب هام کتاب The Social Animal بیرون کشیدم و مشغول خوندن شدم
راستش انگار با خودم لج کرده بودم چون اصلا سمت گوشیم نرفتم اما تا کی ؟
بلاخره بعد از چند ساعت تصمیم گرفتم گوشیم و روشن کنم که همون لحظه تهیونگ زنگ زد
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
- ۳.۷k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط