شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !
خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی
بهار از رشک گل های شکر خند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی

شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند
سخن ها بر لب « سعدی » قلم ها در کف « مانی »
نظر بازی نزیبد با تو هر کس را که می بینی
امید من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟
دیدگاه ها (۱)

بـی شک " آغوش تو " هشتمین عجایب دنیاستواردش که میشویزمان بی ...

از عشق قاف آخرش بجا ماند که آن هم شد قایقیبرای سفربه آن سوی ...

زندگے زیباست گر لب هاے توقصه گوے قصه ے شبها شودزندگے زیباست ...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

🌹اعوذبالله من الشیطان رجیم🌺☘🌼بِسْمِ ألله ألرحْمنِ ألرَحيمْأل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط