بازرگانی زنی زیبا روی بنام زهره داشت روزی بازرگان عزم س

بازرگانی زنی زیبـا روی بنام زهره داشت. روزی بازرگان عزم سفر کرد بر تن زن لباسی سفید پوشاند و کاسه ای پر از رنگ نیل به غلام خود داد و گفت:

هر وقت زن مرتکب کاری ناشایست یا خیانتی شد بدون آنکه بفهمد یک انگشت را با نیل رنگی کن و بر لباس او بزن تا وقتی آمدم بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده است و بعد به سفر رفت

پس از مدتی بازرگان به غلام نامه نوشت که:
کاری نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد

غلام هم در جواب نوشت:
گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد
#عبید_زاکانی #هنری
دیدگاه ها (۱)

ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ...ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ...ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...!ﺑﺎ ﺯﺑ...

این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت ..که میفرمایند :هر ...

کاش میشد آدمی، گاهی فقط گاهی!به اندازه نیاز بمیرد بعد بلند ش...

زندگی شبیه بازی شطرنجهاگه بلد نباشی همه میخوان یادت بدنوقتی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط