خاطرات مادر از خبر شهادت حسین فهمیده
خاطرات مادر از خبر شهادت #حسین_فهمیده
#همراه_باشهدا 👇
بعد از مدتی که #محمدحسین رفت، یک شب وقت شام رادیو اعلام کرد یک نوجوان سیزده ساله به خودش #نارنجک بسته و زیر تانک رفته و شهید شده است. به دلم افتاد این بچه ۱۳ ساله حسین من بود. همسرم گفت «خانم این چه حرفی است؟ این جوان در #خرمشهر شهید شده، حسین آنجا نیست. من اگر چنین پسری داشتم خدا را شکر میکردم».
️مادر شهیدان فهمیده ادامه داد: آن قدر نگران بودم که پسر بزرگم گفت من میروم و او را پیدا میکنم که خیال شما راحت شود. بعد از چهار روز چند پاسدار آمدند. پرسیدم «از حسین خبر آوردید؟» شناسنامه حسین را نشان داد و گفت «این بچه شماست؟» گفتم «بله» گفت «مطمئن هستید؟» گفتم «چه حرفی میزنی؟ خب مشخص است که پسر من است» گفتند شهید شده و من دیگر چیزی نفهمیدم.
مدتی بعد از شهادت محمدحسین، پسر بزرگم گفت «مادر #محمدحسین راه خوبی را رفته، من هم میخواهم به #جبهه بروم». به او گفتم «من دیگر طاقت ندارم» گفت «نترس اتفاقی برایم نمیافتد، من نه شهید میشوم و نه زخمی، برمیگردم» سه ماه بعد جنازه او را هم برایم آوردند.
مادر شهیدان فهمیده در پاسخ به نوع #تربیت فرزندانش گفت: زمانی که باردار بودم، غذای هیچکس را نمیخوردم و اگر هوس غذایی داشتم به خانه میرفتم و آن را تهیه میکردم.
وی خاطرنشان کرد: در #جنگ سفرهای پهن شد، شاید ما هم کارت دعوتی داشتیم که توانستیم سر آن سفره بنشینیم و خدا را شکر میکنم.
#بهترینهاازشهدا
..........................................
💟 ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🆔 @Pedaran_Asemani
#همراه_باشهدا 👇
بعد از مدتی که #محمدحسین رفت، یک شب وقت شام رادیو اعلام کرد یک نوجوان سیزده ساله به خودش #نارنجک بسته و زیر تانک رفته و شهید شده است. به دلم افتاد این بچه ۱۳ ساله حسین من بود. همسرم گفت «خانم این چه حرفی است؟ این جوان در #خرمشهر شهید شده، حسین آنجا نیست. من اگر چنین پسری داشتم خدا را شکر میکردم».
️مادر شهیدان فهمیده ادامه داد: آن قدر نگران بودم که پسر بزرگم گفت من میروم و او را پیدا میکنم که خیال شما راحت شود. بعد از چهار روز چند پاسدار آمدند. پرسیدم «از حسین خبر آوردید؟» شناسنامه حسین را نشان داد و گفت «این بچه شماست؟» گفتم «بله» گفت «مطمئن هستید؟» گفتم «چه حرفی میزنی؟ خب مشخص است که پسر من است» گفتند شهید شده و من دیگر چیزی نفهمیدم.
مدتی بعد از شهادت محمدحسین، پسر بزرگم گفت «مادر #محمدحسین راه خوبی را رفته، من هم میخواهم به #جبهه بروم». به او گفتم «من دیگر طاقت ندارم» گفت «نترس اتفاقی برایم نمیافتد، من نه شهید میشوم و نه زخمی، برمیگردم» سه ماه بعد جنازه او را هم برایم آوردند.
مادر شهیدان فهمیده در پاسخ به نوع #تربیت فرزندانش گفت: زمانی که باردار بودم، غذای هیچکس را نمیخوردم و اگر هوس غذایی داشتم به خانه میرفتم و آن را تهیه میکردم.
وی خاطرنشان کرد: در #جنگ سفرهای پهن شد، شاید ما هم کارت دعوتی داشتیم که توانستیم سر آن سفره بنشینیم و خدا را شکر میکنم.
#بهترینهاازشهدا
..........................................
💟 ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🆔 @Pedaran_Asemani
۱.۱k
۰۹ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.