اگه میشد دستتو میگرفتم میبردمت توی جلدم و بهت میگفتم؛ببین
اگه میشد دستتو میگرفتم میبردمت توی جلدم و بهت میگفتم؛ببین،این دشت غم که میبینی همش مال منه.این رشته هایی که مثل سیمای گره خورده هندزفرین که هیچوقت باز نمیشن فکرای منن.اون خاک و آواری که رو زمین ریخته دیوار محکمی از اعتماد و محبتی بود بین من و دوستایی که فکر میکردم واقعین!طاقت داری بقیشم نشونت بدم؟اون خورده شیشه های اونطرف که رو زمین ریختنو میبینی؟اونا خورده شیشه نیستن تیکه های قلب منن.هربار که قلبمو شکستن من یه تیکه از روحمو به جاش اوردم،اما همون تیکه روحمم شکستن و من موندم قلب و روحی که به این روز افتادن. دریای اونسمت که داره خشک میشه رو ببین؛قطره قطرشو با اشکام کنار هم گذاشتم و الان که داره خشک میشه به این خاطرِ که دیگه برای گریه کردن زیادی غمگینم. رشته کوه هاییم که روبه رومون علم شدهان، جنسشون از سنگ درد و کانی غصه است نه خاک و سنگ واقعی.میبینی؟دنیای درون من اصلا قشنگ نیست.من هرروز و هرشب توی این جهنم درونم حبس شدم و تنهایی،دارم با همه اینا سروکله میزنم و سعی میکنم که درستش کنم.باز کردن گره افکارم،بازگردون اعتماد از دست رفتهام، بستن زخم پاهام موقع رد شدن از اون خورده شیشه ها و دیدن این فصل غم اندوه از وجودم کار آسونی نیست و فقط سعی کن ازینی که هستم شکسته ترم نکنی .
۴.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.