من آن پیرمرده تنهام که کسی از دلش خبر ندارد

من آن پیرمرده تنهام که کسی از دلش خبر ندارد
همان پیرمرد که روی سه پایه اش جلوی در خانه
تنها مینشیند و با همه خوشروست
هماان پیرمردی که کسی نمیداند چقدر درد دارد
همان که همدمی ندارد
یاری ندارد
همان پیرمرد که وقتی دختر و پسری را با هم میبیند که عاشقانه همدیگر را دوست دارند
بغض گلویش را میگیرد
اما صدایش هم در نمی آید
همان پیرمرد که هر صبح تا شب جلوی در خانه اش منتظر دوستش عزرائیل است
تا او را ببرد
writer : #moh.fa
دیدگاه ها (۱)

اخی نازیچه تنهاست

کتاب بخوانید

چیکار میکنید حوصلم سر رفته ها

اخیکی این‌جوریه؟؟😞

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط