آب شد پیکر من از غم دروازه شام
آب شد پیکر من از غم دروازه شام
ردی از سلسله ها هست به روی بدنم
یوسفی بودم و از حادثه، یعقوب شدم
پسر خسته دلِ کشته ی بی پیرهنم
کاش در لحظه دفن پدرم می مردم
آن که بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم
تا به کی زار زدن، یاد تن نحر شده؟
شاهدِ سوختهٔ سوختن قافله ام
ردی از سلسله ها هست به روی بدنم
یوسفی بودم و از حادثه، یعقوب شدم
پسر خسته دلِ کشته ی بی پیرهنم
کاش در لحظه دفن پدرم می مردم
آن که بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم
تا به کی زار زدن، یاد تن نحر شده؟
شاهدِ سوختهٔ سوختن قافله ام
۵۴۵
۰۵ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.