هر شب

هـر شـب ...

با وساطـت یڪ قرص سفیـد ....

چمـدان چشم هایـم را مـی بنـدم ...

و بـه سمـت خواب هاے تو ....

راه مـی افتـم ...

بـه سمـت دسـت هایـت ...

ڪه خـواب رفتـه انـد ....

وَ چشم هایـت ...

ڪه خواب مانده انـد از دیدنـم ...

بـه رؤیاے تو ڪه پا مـی گذارم ...

زیر پایـم خالـی مـی شـود ...

و سقوط میکنم ....

مـی دانـم صبـح نشـده ...

بلنـد مـی شـوم ...

با چمدانـی پـر از گریـه ....

بـه خانـه ے تنهایـی ام باز مـی گـردم...
دیدگاه ها (۱۴)

نمایشـگــــاه زده ام . . . بیـا و تماشـــا ڪـن . . . تمــام ...

ﺟــاے ﺧﺎﻟـیِ ﺗـــﻮ ﺭﺍ . . .ﺑﺎ ﻋﺮﻭسکــی ﭘـﺮ ﻣـی کنـــم . . ....

سیگـــارِ روشنـت را . . .در جنگـلِ خشــک . . .و آشفتــه ی مـ...

ﺷـــﺎﻧــﻪ ﻫــاﯼ "ﺗـــــﻮ" . . .ﺑـﻮﯼ ﻣـﺰﺭﻋـﻪ ﻗﻬـﻮﻩ می دﻫـﺪ . ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط